رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه
رمز حیات

آیه امروز:

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ﴿۴۹ صاقات﴾
گوئی (از لطافت و سفیدی) همچون تخم شترمرغی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است).

رمز حیات

رمز حیات

طبقه بندی موضوعی

رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام کاظم علیه السلام» ثبت شده است

حدیث شماره 16 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

فیض بن مختار گوید من نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که ابوالحسن موسى (علیه السلام) درآمد و او کودک بود. من او را در برگرفتم و بوسیدم. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «شما کشتى هستید و او ناخداى آن است.»

فیض گوید سال آینده به حج رفتم و دو هزار دینار داشتم که هزار دینار آن را براى امام صادق (علیه السلام) و هزار دیگر را براى ابوالحسن موسى (علیه السلام) فرستادم. چون خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم، فرمودند: «او را با من برابر داشتى؟» عرض کردم من این کار را به فرموده شما کردم. فرمودند: «به خدا سوگند من این کار نکردم، بلکه خداى عزوجل با او چنین کرده است.» (و او را امام و ناخداى کشتى شما قرار داده است).

حدیث شماره 15 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

صفوان جمال گوید از امام صادق (علیه السلام) درباره صاحب امر (امامت) پرسیدم، فرمودند: «صاحب این امر بازى و کارهائى بیهوده نمى‌کند.» آنگاه ابوالحسن موسى (علیه السلام) که کودک بود و بزغاله اى مکى همراه داشت و به او می گفت «پروردگارت را سجده کن» آمد، امام صادق (علیه السلام) او را در آغوش کشید و فرمودند: «پدر و مادرم فداى کسى که بازى و کارهای بیهوده نمی کند.»

 

شرح:

پس امام علیه السلام اگر چه کودک باشد، از بزغاله اى هم که وسیله بازى کودکان است، استفاده ذکر خدا و یاد ربوبیت او و خضوع در پیشگاه مقدسش می کند.

حدیث شماره 14 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

نضر بن سوید مانند روایت قبل را نقل کرده، جز اینکه می گوید: حضرت به ابى جعفر منصور و عبد اللَّه و موسى (علیه السلام) و محمد بن جعفر و غلامش وصیت کرده است، و منصور گفته است راهى برای کشتن اینها نیست.

حدیث شماره 13 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

ابوایوب نحوى گوید نیمه شبى ابوجعفر منصور (دوانیقى) دنبال من فرستاد، من نزدش رفتم. او روى کرسى نشسته بود و شمعى در برابرش بود و نامه اى در دست داشت. وقتی سلام کردم، در حالی که گریه می کرد نامه را به طرف من انداخت. سپس گفت این نامه از محمد بن سلیمان است که گزارش می دهد جعفر بن محمد (علیهماالسلام) وفات یافته است. - و سه مرتبه گفت-: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏. کجا مانند جعفر یافت شود؟ سپس به من گفت بنویس. من آغاز نامه را نوشتم. آنگاه گفت بنویس: اگر او به شخص معینى وصیت کرده است او را پیش آر و گردنش را بزن. در پاسخ نامه چنین آمد که او به پنج نفر وصیت کرده است که یکى از آنها ابوجعفر منصور است و دیگران محمد بن سلیمان و عبد اللَّه و موسى (علیه السلام) و حمیده.

 

شرح‏:

محمد بن سلیمان از جانب منصور، والى مدینه بود و عبد اللَّه پسر آن حضرت است که در دو روایت قبل ذکر شد و حمیده مادر حضرت ابوالحسن موسى (علیه السلام) است و اضافه کردن آن حضرت این چهار نفر را در وصیت خود از باب تقیه است، زیرا عدم لیاقت آنها براى مسند امامت نزد شیعه واضح و روشن بوده است.

حدیث شماره 12 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

سلیمان بن خالد گوید روزى امام صادق (علیه السلام) اباالحسن (علیه السلام) را نزد خود خواند و ما هم نزد آن حضرت بودیم، به ما فرمودند: «بر شما باد به این مرد (همراه او باشید). به خدا سوگند او پس از من صاحب شماست.»

حدیث شماره 11 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

یعقوب سراج گوید خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم، آن حضرت بالاى سر ابى الحسن موسى (علیه السلام) که در گهواره بود، ایستاده بودند و مدتى با او راز می گفت. من نشستم تا فارغ شد. نزدیکشان رفتم، به من فرمودند: «نزد مولایت برو و سلام کن، من نزدیک رفتم و سلام کردم، او با زبانى شیوا به من جواب سلام‏ گفت؛ سپس به من فرمود: «برو و نام دخترت را که دیروز گذاشتى تغییر ده، زیرا خدا آن اسم را مبغوض دارد.» یعقوب گوید، براى من دخترى متولد شده بود که نامش را حمیراء گذاشته بودم. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «به دستور او رفتار کن تا هدایت شوى. پس من اسمش را تغییر دادم.»

حدیث شماره 10 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

طاهر گوید امام صادق (علیه السلام) (پسر خود) عبداللَّه را سرزنش و نکوهش و اندرز می نمود و می فرمود: «چرا تو مانند برادرت (موسى) نیستى؟ به خدا که من در چهره او نور می بینم.» عبد اللَّه عرض کرد چرا؟ مگر پدر و مادر من و او یکى نیست؟ حضرت به او فرمودند: «او جان من است و تو پسر من هستى.»

حدیث شماره 9 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

فیض بن مختار در ضمن حدیثى طولانى درباره امامت حضرت ابوالحسن (علیه السلام) به اینجا می رسد که امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: «او همان صاحبی (امام) است که تو درباره او پرسیدى، پس برخیز و نزد او برو و به حقش اقرار کن.» من برخاستم و سر و دست او را بوسیدم و به درگاه خداى عز و جل براى او دعا کردم.

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «آگاه باش که خدا اظهار این مطلب را به کسى پیش از تو به ما اجازه نفرموده است.» عرض کردم قربانت گردم، آیا از آن با دیگری سخن بگویم؟ فرمودند: «آرى، با خانواده و فرزندانت.» و در آنجا خانواده و فرزندان و رفقایم همراه من بودند و یونس بن ظبیان از جمله رفقایم بود. چون من به آنها این خبر گفتم، ایشان خداى عز و جل را شکرگزارى کردند ولى یونس گفت نه. به خدا، نمی پذیرم تا از خود امام بشنوم- و عجله هم داشت- از نزد ما بیرون رفت و من هم پشت سرش رفتم، وقتى به در خانه حضرت صادق (علیه السلام) رسیدم، چون یونس پیش از من آنجا رسیده بود، شنیدم حضرت به او می فرماید: «اى یونس! مطلب چنان است که فیض به تو گفت.» یونس گفت شنیدم و اطاعت کردم، و امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: «اى فیض! او (یونس) را با خود ببر.»

 

شرح:

این جمله امام که فرمود او را با خود ببر نشانه بى اعتمادى امام نسبت به اوست.

حدیث شماره 8 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

مفضل بن عمر گوید امام صادق (علیه السلام) از ابوالحسن موسى (علیه السلام) یاد کرد- و او در آن روز کودکى بود- و فرمودند: «او همان مولودى است که در میان ما، مولودى پر برکت‏تر از او براى شیعیانمان به دنیا نیامده است.» سپس به من فرمودند: «به اسماعیل جفا مکن» (زیرا اگر چه او امام نیست، اما برادر بزرگتر امام است و یا مقصود این است که مبادا او را به اداى امامت وادار کنى).

حدیث شماره 7 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

عیسى بن عبد اللَّه گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم اگر پیش آمدى کند- که خدا آن را به من ننماید- (یعنى اگر خداى ناخواسته شما وفات کنید) من به چه کسی اقتدا کنم؟ حضرت اشاره به پسرش موسى (علیه السلام) کرد. عرض کردم اگر براى موسى (علیه السلام) پیش آمدى کند، به که اقتدا کنم؟ فرمودند: «به فرزندش» عرض کردم اگر براى فرزندش پیش آمدى کند و برادر بزرگتر و پسر کوچکترى از خود باقى گذارد، به که اقتدا کنم؟ فرمودند: «به فرزندش» سپس فرمودند: و همینطور تا همیشه» (پسر کوچک امام، بر برادر بزرگتر امام مقدم است) عرض کردم اگر امام را نشناختم و جاى او را ندانستم چه کنم؟ فرمودند: «می گوئى خدایا! من پیرو و دوستدار آن حجت زنده تو هستم که از فرزندان امام گذشته است، همین تو را کافی است ان شاء اللَّه.»

حدیث شماره 6 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

صفوان جمال گوید منصور بن حازم به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد پدر و مادرم به قربانت، مرگ در هر صبح و شام به سراغ جانها مى‏آید، اگر چنین شد، امام کیست؟ حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند اگر چنین شد همین امام شماست و با دست به شانه ابو الحسن (علیه السلام) زد- که فکر می کنم شانه راست بود- و او در آن وقت پنج ساله بود (یا قدش پنج وجب بود) و عبد اللَّه بن جعفر (أفطح امام طایفه فطحیه) با ما در آن‏ مجلس نشسته بود. (با وجود آنکه از پدرش چنین سخنى شنید، بعد از وفات پدر مخالفت کرد و دعوى امامت نمود).

حدیث شماره 5 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

اسحاق بن جعفر (بن محمد علیهماالسلام) گوید روزى خدمت پدرم بودم که على بن عمر بن على (پسر امام چهارم علیه السلام) از پدرم پرسید و گفت قربانت گردم، ما و مردم، بعد از شما به که پناه بریم؟ فرمودند: «به کسى که دو جامه زرد پوشیده و دو گیسو دارد و اکنون از این در بر تو در آید و هر دو لنگه در را با دو دست خود باز کند، چیزى نگذشت که دیدیم دو دست که دو لنگه در را گرفته و آنها را گشود، ظاهر گشت، سپس ابوابراهیم (علیه السلام) بر ما وارد شد.

حدیث شماره 4 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

مفضل بن عمر گوید خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که ابوابراهیم (موسى بن جعفر) علیه السلام وارد شد و او جوانى بود.. امام فرمودند «وصیت مرا درباره او بپذیر (و بدان که او امام پس از من است) و امر (امامت) او را با هر کدام از اصحابت که مورد اطمینان است در میان بگذار.»

حدیث شماره 3 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

ابن حجاج گوید در سالى که ابوالحسن ماضى (امام کاظم) علیه السلام را گرفتند، به عبد الرحمن گفتم این مرد (امام کاظم علیه السلام) به دست این مرد (هارون) افتاد و نمی دانم عاقبت کارش به کجا انجامد آیا نسبت به یکى از اولادش به تو خبرى رسیده است؟ به من گفت: من گمان نمی کردم کسى این مسأله را از من بپرسد، من به منزل امام صادق (علیه السلام) رفتم، او در فلان اتاق خانه در محل نمازش بود و دعا می کرد و موسى بن جعفر (علیهماالسلام) طرف راستش بود و آمین می گفت، به حضرت عرض کردم خدا مرا قربانت کند، می دانید که من تنها به شما گرویده ام و در خدمت شما بوده ام، بفرمائید صاحب اختیار مردم بعد از شما کیست؟ فرمودند: «موسى آن زره را پوشید و به قامتش راست آمد.» به حضرت عرض کردم بعد از این دیگر به چیزى احتیاج ندارم (همین سخن مرا کافی است).

 

شرح:

به عقیده ما از جمله و ما ندرى الى ما یصیر (نمی دانم عاقبت کارش به کجا انجامد) که ابن حجاج در سؤالش مى‏ ورد، معلوم مى شود که او فهمیده بود که موسى بن جعفر (علیه السلام) از این زندان بیرون نخواهد آمد و خیال می کرد از هم اکنون باید امام بعد از او تعیین شود و پیشواى مردم باشد، از این جهت عبد الرحمن با اظهار تعجب از سؤال او، می گوید: زره امامت به قامت او راست آمده و تا زمانى که زنده است امام و پیشواى مردم است. ولى علامه مجلسى (ره) در اینجا بیانات دیگرى دارد به مرآت ص 229 رجوع شود.

حدیث شماره 2 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

معاذ بن کثیر گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم از خداوندى که این منزلت را از پدرتان به شما روزى کرد می خواهم که تا پیش از وفات شما مانند آن را به نسل شما هم روزى کند. حضرت فرمودند: «خداوند این کار را کرده است.» عرض کردم قربانت گردم، او کیست؟ اشاره بعبد الصالح کرد که خوابیده بود و فرمودند: «همین کسی که خوابیده است.» و او در آن زمان کودک بود.

حدیث شماره 1 باب اشاره و نص بر امامت امام کاظم علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

فیض بن مختار گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم مرا از آتش دوزخ دستگیری فرما، پس از شما چه کسی برای ما (امام) خواهد بود؟ آنگاه ابوابراهیم (علیه السلام) بر آن حضرت وارد شد و او در آن روز کودک بود، امام فرمودند: «این است صاحب شما، دامنش را بگیر.»