رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه
رمز حیات

آیه امروز:

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ﴿۴۹ صاقات﴾
گوئی (از لطافت و سفیدی) همچون تخم شترمرغی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است).

رمز حیات

رمز حیات

طبقه بندی موضوعی

رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیرالمومنین» ثبت شده است

حدیث شماره ۲ باب آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم می کند کتاب حجت اصول کافی

قسمت اول

رافع بن سلمه گوید روز جنگ نهروان همراه على بن ابیطالب (صلوات الله علیه) بودم، هنگامى که على (علیه السلام) نشسته بود، سوارى آمد و گفت: السلام علیک یا على، امام على (علیه السلام) فرمودند: «علیک السلام مادرت به عزایت بنشیند چرا به عنوان امیرالمؤمنین بر من سلام نکردى؟» گفت! آرى، اکنون علتش را به تو مى گویم. در جنگ صفین تو بر حق بودى ولى چون به آن دو حَکَم، حُکم دادی از تو بیزارى جستم و تو را مشرک دانستم، اکنون نمى دانم از کى پیروى کنم، به خدا اگر هدایت تو را از گمراهیت باز شناسم (بدانم بر حقى یا بر باطل) براى من از تمام دنیا بهتر است.امام على (علیه السلام) به او فرمودند: «مادرت به عزایت بنشیند، نزدیک من بیا تا نشانه هاى هدایت را از نشانه هاى گمراهى براى تو بازنمایم.» آن مرد نزدیک حضرت ایستاد، در آن میان سوارى شتابان آمد تا نزد امام على (علیه السلام) رسید و گفت یا امیرالمؤمنین! مژده باد تو را بر فتح، خدا چشمت را روشن کند، به خدا تمام لشکر دشمن کشته شد. حضرت به او فرمودند: «پایین نهر یا پشت آن؟» گفت آرى پایین نهر، فرمودند: «دروغ گفتى، سوگند به آنکه دانه را شکافد و جاندار آفریند، آنها هرگز از نهر عبور نکنند تا کشته شوند.»

حدیث شماره ۱ باب آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم می کند کتاب حجت اصول کافی

قسمت هشتم

خداش گفت: آمین (خدایا مستجاب کن) سپس خداش با خود مى گفت به خدا من هرگز صاحب ریشى ندیدم که خطایش از تو (خودش) روشنتر باشد، حامل پیام و دلیلى باشد که بعضى بعض دیگرش را نقض کند و خدا جاى درستى براى آن نگذاشته باشد، من به سوى خدا مى گرایم و از آن دو نفر بیزارم. امام على (علیه السلام) فرمودند: «نزد آنها باز گرد و گفتار مرا به آنها برسان.» خداش گفت: نه به خدا سوگند، نخواهم رفت، جز اینکه از خدا بخواهى که مرا هر چه زودتر به سوى شما برگرداند و مرا به رضایت خود نسبت به شما موفق دارد. آن حضرت دعا کرد. دیرى نگذشت که خداش برگشت و در جنگ جمل در رکاب آن حضرت کشته شد، خدایش رحمت کند. (و هم چنین نفرین آن حضرت درباره آن دو نفر مستجاب شد، زیرا زبیر در آغاز جنگ از معرکه بیرون رفت، مردى تمیمى خود را به او رسانید و مقتولش ساخت و طلحه هم در همان آغاز جنگ کشته شد.)

حدیث شماره ۱باب آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم می کند کتاب حجت اصول کافی
قسمت هفتم


و اما اینکه گفتید من شجاعترین پهلوانان عربم و شما از لعنت و نفرینم گریزانید، بدانید که هر مقامى مناسب کارى است، آنگاه که نیزه ها از هر سو به جنبش آید و یال هاى اسبان پریشان شود، و ریه هاى شما (از ترس) در درونتان باد کند، آنجاست که خداوند مرا برای استواری دل کفایت می کند، و اما اگر همین را ناخوش دارید که من شما را نفرین کرده ام، نباید بی تابى کنید از اینکه به عقیده شما مردى جادوگر و از طایفه جادوگران بر شما نفرین کند.بار خدایا؛ زبیر را به بدترین صورت بکش و خونش را در گمراهی بریز و طلحه را خوار گردان و در آخرت بدتر از این را براى آنها آماده کن، اگر طلحه و زبیر به من ستم کرده اند و افترا بسته اند (و نسبت جادوگرى و قتل عثمان به من داده اند) و شهادت خود را (نسبت به آنچه از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله درباره من شنیدند) کتمان کردند و نسبت به من از تو و پیغمبرت نافرمانى کردند،. آمین بگو.»

حدیث شماره ۱ باب آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم می کند کتاب حجت اصول کافی

قسمت ششم

 

و اما مخالفت شما با مردم از روزى که خدا محمد (صلى اللّه علیه و آله) را قبض روح نمود، اگر از روى حق با مردم مخالفت کردید (و با من بیعت نمودید) سپس با مخالفت با من آن حق را شکستید و باطل کردید و اگر از روى باطل با مردم مخالفت کردید، گناه آن باطل با گناه کار تازه اى که کردید (و با من هم مخالفت ورزیدید) به گردن شماست. علاوه بر اینکه بیعت شما با من در مخالفت با مردم (اینکه خود را مخالف مردم وصف کردید) جز براى طمع دنیا نبوده است. شما مى گوئید: من امیدتان را قطع کردم و چنین عقیده دارید، خدا را شکر که عیب دینى بر من نگرفتید. و اما آنچه مرا از پیوند شما باز داشت همان (سوء عقیده و خبث باطنى شما) است که شما را از حق برگردانید و وادار کرد که طوق بیعت را از گردن خود بیفکنید چنانکه چارپاى سرکش افسار خود را پاره مى کند. تنها خداست پروردگار من که چیزى را برای او شریک نمی گیرم، پس نگوئید او سودش کمتر و دفاعش سست تر است که سزاوار نام شرک و نفاق مى گردید.

حدیث شماره ۱ باب آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم می کند کتاب حجت اصول کافی

قسمت پنجم

 

امام على (علیه السلام) فرمودند: «آن دو نفر به تو چه گفتند؟» خداش گزارش خبر را نقل کرد. امام على (علیه السلام) فرمودند به آنها بگو: «سخن خود شما براى استدلال علیه شما کافی است. اما خداوند مردم ستمکار را هدایت نمى کند. شما گمان مى کنید که برادر دینى و پسر عموى نسبى من هستید، نسب را منکر نیستم (زیرا مره جد اعلاى هر سه نفر ماست) اگر چه خویشی بریده است جز آنچه خدا با اسلام پیوسته است و اما اینکه گفتید: برادر دینى من هستید، اگر راست گوئید، شما با کارهایی که نسبت به برادر دینى خود کردید، با کتاب خداى عزوجل مخالفت نموده و نافرمانیش کردید و اگر راستگو نیستید، با ادعاى برادر دینى من بودن افترائى بسته و دروغى گفته اید...

حدیث شماره ۱ باب آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم می کند کتاب حجت اصول کافی

قسمت چهارم

 

امام على (علیه السلام) فرمودند: «تو را سوگند مى دهم به آن خدایی که از خودت به تو نزدیک تر است و میان تو و دلت حائل مى شود، همان خدایی که خیانت چشمها و راز سینه ها را مى داند. آیا زبیر آنچه را من به تو پیشنهاد کردم (از خوردن و آشامیدن و روغن مالیدن و خلوت) به تو سفارش نکرد؟» خداش گفت: بار خدایا، آرى، چنین است. امام على (علیه السلام) فرمودند: «اگر پس از آنکه از تو پرسیدم پنهان کاری مى کردى، چشم بر هم نمى گذاشتى (هلاک مى شدى) تو را به خدا سوگند مى دهم آیا او به تو سخنى آموخت که چون نزد من آمدى آن را بخوانى؟» خداش گفت: به خدا آرى. امام على (علیه السلام) فرمودند: «آیه سخره بود؟» گفت آرى. امام فرمودند: «آن را بخوان» سپس او خواند و امام على (علیه السلام) امر به تکرار و بازگشت به آیه مى کرد و هر جا غلط مى خواند، تصحیحش مى فرمود تا هفتاد بار آن را خواند. خداش (با خود) گفت: شگفتا! چرا امیرالمؤمنین دستور مى دهد این آیه هفتاد بار تکرار شود؟ امام على (علیه السلام) فرمودند: «احساس مى کنى که دلت آرام شده است؟» خداش گفت آرى به خدائى که جانم به دست اوست.

حدیث شماره 6 باب اشاره و نص بر امامت امام حسن مجتبی علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

قسمت دوم

 

همانا من براى شما همسایه‏اى بودم که تنم چند روزى در کنار شما بود و به زودى پیکر بى‏روح مرا تشییع می کنید، که بعد از حرکت، آرامش یافته و پس از سخنگوئى، دم فرو بسته است. باید همان آرامش پیکرم و دیده فرو بستنم و سکون اعضایم شما را پند دهد، زیرا همان‏ها براى شما از سخنوری شیوا پند دهنده تر است. با شما به امید دیدار در فردا (روز قیامت) خداحافظى می کنم. فردا روزهای مرا می بینید و خداى- عز و جل- از اسرار کار من براى شما پرده بر می دارد و پس از آنکه جای من خالى شد و دیگرى بجایم نشست، مرا می شناسید.

اگر زنده ماندم، خودم صاحب اختیار خون و جانم هستم و اگر مردم، مردن وعده‏گاه من است، (اگر گذشت کنم‏) آن گذشت براى من موجب قربت و براى شما حسنه و ثواب است، پس درگذرید و چشم پوشید، مگر شما نمی خواهید که خدا از شما درگذرد. اى واى! دریغا بر آن غافلى که عمرش علیه خود او حجت شود، یا روزگار زندگیش او را به بدبختى کشاند، خدا ما و شما را از کسانى قرار دهد که هیچ خواهش و تمایلى او را از اطاعت خدا باز ندارد و پس از مرگ عقوبتى به او نرسد، همانا ما مملوک خدائیم و به او زنده‏ایم.» سپس متوجه امام حسن (علیه السلام) شد و فرمودند: «پسر جانم، به جاى یک ضربت، یک ضربت بزن و کار ناروا مکن.»

حدیث شماره 6 باب اشاره و نص بر امامت امام حسن مجتبی علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

قسمت اول

 

یکى از اصحاب گوید چون امیر المؤمنین (علیه السلام) ضربت خورد، عیادت‏کنندگان گردش را گرفتند، به حضرت عرض شد اى امیر مؤمنان! وصیت نما، فرمودند: «براى من متکائى گذارید.» (تا بتوانم بنشینم و با شما سخن گویم) سپس فرمودند: «سپاس خدا را به اندازه شایستگیش، همه از فرمانش پیروى‏کننده‏ایم، چنان که دوست دارد او را می ستایم، و شایسته پرستشى جز خداى یگانه یکتاى بى‏ نیاز نیست، چنان که خود را (در سوره توحید) نسبت داده است. اى مردم هر شخصى از آنچه مى ‏گریزد، در حالت گریزش به آن می خورد. مدت زندگى میدان راندن جان است به سوى أجل؛ گریختن از آن (مرگ)، عین رسیدن به آن است. چقدر از روزها را گذراندم و از نهان این امر کنجکاوى نمودم، و خدا عز ذکره جز این نخواست که نهانش سازد،هیهات!علمى است سربسته و ناپیدا. اما وصیت من این است که چیزى را براى خداى- جل ثناؤه- شریک نگیرید و سنت محمد (صلی الله علیه و آله) را ضایع نکنید. این دو ستون را بپا دارید، و این دو چراغ را روشن نگهدارید، تا زمانى که پراکنده نشوید از سرزنش برکنار باشید، خدا هر کس را به اندازه توانائیش تکلیف کرده و بر نادانان سبک گرفته. شما پروردگارى مهربان، پیشوائى دانا و دینى محکم دارید، من دیروز همدم (امام) شما بودم و امروز براى شما درس پند و عبرتم و فردا از شما جدا می شوم. اگر جاى پا در این لغزشگاه (دنیا) استوار ماند، همان است مراد و مطلوب، (اگر زنده بمانم مطابق مقصود شماست و من هم به قضاء و قدر خدا خرسندم) و اگر قدم بلغزد، ما هم در سایه شاخه ها و زیر بال بادها و در سایه سار ابر درهم فشرده میان آسمان و زمین (جو) که از هم بپاشد و اثری نماند، بوده ایم. (پس اگر من مردم تعجب نکنید و بدانید که من هم یکى از اجزاء جهان بى‏ثبات و زود گذرى بوده‏ام که سایه و باد و ابر آن را توضیح دادم، بدانید که دنیا لغزشگاهست و آخرت پا برجا)...

حدیث شماره 5 باب اشاره و نص بر امامت امام حسن مجتبی علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

جابر گوید امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حسن وصیت کرد و حسین و محمد (حنفیه) (علیهم السلام) را با همه فرزندان و رؤساى شیعیان و خانواده‏اش بر آن وصیت گواه گرفت، سپس کتاب و سلاح را تحویلش داد و به او فرمود: «پسر جانم! رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله به من امر فرمود که به تو وصیت کنم و کتابها و سلاحم را به تو سپارم، چنان که رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) به من وصیت کرد و کتابها و سلاحش را به من سپرد و به من امر فرمود که به تو امر کنم، چون مرگت فرا رسد، آن را به برادرت حسین (علیه السلام) سپارى» سپس متوجه پسرش حسین (علیه السلام) شد و فرمود: «رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) تو را امر کرد که آن را به این پسرت سپارى» سپس دست پسرش (على بن الحسین) را گرفت و فرمود: «پسر عزیزم! رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) به تو هم امر فرمود که آن را به پسرت محمد بن على (علیه السلام) سپارى و او را از جانب رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) و من سلام رسانى» باز به پسرش حسن (علیه السلام) متوجه شد و فرمود: «پسر جانم، تو صاحب امر (امامت) و صاحب‏ خونى، اگر (ابن ملجم را) ببخشى حق دارى و اگر بکشى، به جاى یک ضربت فقط یک ضربت بزن و کار ناروا مکن.»»

حدیث شماره 9 باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

یونس بن رباط گوید من و کامل تمار خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدیم، کامل به حضرت عرض کرد قربانت گردم، فلانی حدیثى روایت کرده است. فرمودند: «آن را نقل کن»، عرض کرد او گفت رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) در روز وفاتش با على (علیه السلام) درباره هزار باب سخن گفت که از هریک، هزار باب دیگر گشوده می شود، که هزار هزار (یک میلیون) باب می شود. فرمودند: «آرى چنین بود»، عرض کردم جانم به فدایت، آن باب ها براى شیعیان و دوستان شما هم ظاهر شد؟ (از آن علوم آگاه گشتند؟) فرمودند: «اى کامل یک باب یا دو باب آن (از یک باب بیشتر و به دو باب نرسیده) ظاهر گشت.» عرض کردم قربانت، از فضل شما که هزار هزار (یک میلیون) باب  است، جز یک یا دو باب روایت نشده است؟ فرمودند: «توقع دارید که شما از فضل ما چه اندازه روایت کنید؟ شما از فضل ما جز یک ألف غیر متصل روایت نکنید.»

 

شرح‏:

گویا کامل از سخن امام صادق (علیه السلام) چنین فهمید که گفتار پیامبر (صلّى اللَّه علیه و آله) با على (علیه السلام) در باره فضائل اهل بیت بوده است، آن حضرت هم طبق همین معنى جواب داد که فضائل اهل بیت به واسطه نقصان عقول بیشتر مردم از درک و فهم آن، نسبت به علوم دیگر کمتر منتشر شده است و آنچه منتشر شده و مردم می دانند، نسبت، یک و اند است به یک میلیون یا مانند نسبت یک ألف ناقص است به تمام حروف و کلمات. زیرا که حرف الف در میان حروف الفبا ساده و بسیط ترین آنهاست مخصوصا وقتى که به چیزى مانند نقطه یا حرف یا شکل دیگر متصل نشود. و ممکن است گفتار پیامبر (صلّى اللَّه علیه و آله) به على (علیه السلام) علومى باشد که مورد احتیاج بشر است و از آن سؤال مى‏کنند و پاسخ می خواهند و معنى گشوده شدن هزار باب از هر باب این است که آن علوم قواعد کلى و قوانین جامعى بود که هزارها مصادیق و جزئیات دارد چنان که قواعد کلى هر علمى این امتیاز را دارد.

حدیث شماره 8 باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «چون وفات رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) نزدیک شد، على (علیه السلام) نزدش آمد و سر درون برد (پیغمبر سر زیر روپوش کرد- سر على را در برگرفت‏) و فرمودند: «اى على! چون من مردم غسلم بده و کفنم پوش. سپس مرا بنشان و بپرس و بنویس.»

حدیث شماره 7 باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

فضیل گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم قربانت گردم، آیا آبى که میت را با آن غسل مى‏دهند، اندازه معینى دارد؟ فرمودند: «همانا رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) به على (علیه السلام) فرمودند: «چون من مردم شش مشک از آب چاه غرس بکش و مرا غسل بده و کفن پوش و حنوط نما، و چون از غسل و کفنم فارغ شدى، اطراف کفنم را بگیر و مرا بنشان و سپس هر چه خواهى از من بپرس، به خدا که از هر چه پرسى پاسخت گویم.»»

حدیث شماره ۵ باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) به على (علیه السلام) هزار حرف آموخت که از هر حرف هزار حرف دیگر باز می شد.»

حدیث شماره ۴ باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) در بیماری ای که به وفاتش پایان یافت فرمودند: «دوستم را نزد من حاضر کنید.» آن دو زن (حفصه و عایشه) به دنبال پدران خود (عمر و ابوبکر) فرستادند، چون نظر رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) بر آنها افتاد، رو بگردانید و فرمودند: «دوستم را نزد من حاضر کنید.» پس به دنبال على (علیه السلام) فرستادند، چون دیدارش به على افتاد، به او توجه کرد و با او سخن گفت. و چون على بیرون آمد، آن دو نفر (ابو بکر و عمر) را ملاقات کرد. به او گفتند: دوستت به تو چه گفت؟ فرمود: «برایم از هزار باب سخن گفت که از هر باب هزار باب دیگر گشوده می شود.»

حدیث شماره ۳ باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 قسمت هشتم

 

رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) جوابى به ایشان نداد و منتظر بود که از پروردگارش چه دستور برسد. تا آنکه جبرئیل (علیه السلام) این آیه را آورد: «بگو من براى پیغمبرى از شما مزدى جز دوستى خویشاوندان نمیخواهم (23 شوری)» و پیغمبر اموال ایشان را نپذیرفت: باز منافقان گفتند: خدا این را بر محمد نازل نکرده و او مقصودى جز بلند کردن بازوى پسر عمویش و تحمیل خاندان خود را بر ما ندارد، دیروز می گفت: «هر کس من مولاى او هستم، على مولاى اوست،» و امروز می گوید: «بگو من براى پیغمبرى از شما مزدى جز دوستى نزدیکانم نمی خواهم.» سپس آیه خمس بر پیغمبر نازل گشت و باز آنها گفتند: مى خواهد اموال و غنیمت ما را به آنها بدهد.

سپس جبرئیل (علیه السلام) نزد آن حضرت آمد و گفت: اى محمد! وظیفه پیغمبریت را انجام دادى و عمرت به آخر رسید اکنون اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را به على (علیه السلام) بسپار، زیرا من هرگز زمین را جز اینکه عالمی از سوی من در آن باشد رها نمی کنم تا به وسیله او اطاعت و ولایت من شناخته شود و حجتی باشد برای کسی که در فاصله مرگ پیامبری و بعثت پیامبری دیگر به دنیا می آید. پس پیغمبر اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را به عنوان وصیت به على سپرد و او را به هزار کلمه و هزار باب وصیت فرمود که از هر کلمه و بابى هزار کلمه و باب گشوده می شد.»

 

شرح :

کلمه «حواریین» که لقب أصحاب مخصوص حضرت عیسى است از ماده «تحویر» مشتق است که به معنى سفید کردن است، بعضى گفته اند: ایشان لباسشوئى مى کردند و بعضى گفته اند، چونکه با پند و اندرزهاى حکیمانه خود، آلودگى گناه را از دلها مى شستند، ایشان را «حواریین» نامیدند.

حدیث شماره ۳ باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 قسمت هفتم

 

و چون رسول خدا صلى اللّه علیه و آله از حجة الوداع بازگشت، جبرئیل (علیه السلام) بر او نازل شد و گفت: «ای پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است کاملا (به مردم) برسان و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده‏ ای و خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد، و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمی کند. (67 مائده)» پیامبر به مردم ندا داد و گرد آمدند و دستور داد تا خارهاى بوته هاى خار را تراشیدند (تا بتوان روى آنها نشست و ایستاد). سپس آن حضرت (صلى اللّه علیه و آله) فرمودند: «اى مردم ولى شما کیست؟ و چه کسی به شما از خودتان سزاوارتر است؟» گفتند: خدا و رسولش، پس فرمود: «هر که من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدایا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن» تا سه بار این سخن را تکرار کردند..

پس خار نفاق در دل آن مردم افتاد و گفتند: خدا - جل ذکره - هرگز چنین امرى بر محمد نازل نکرده بلکه او می خواهد بازوى پسر عمویش را بلند کند (او را بر ما رئیس کند) چون پیامبر به مدینه وارد شد، انصار نزد او آمدند و گفتند: اى رسول خدا، خداى - جل ذکره – به ما احسان فرمود و از برکت تشریف فرمائى شما در میان ما، به ما شرافت بخشید و دوست ما را شاد و دشمن ما را سرکوب کرد. اما برای شما مهمانانی خواهد بود که (شاید) چیزی نیابی به آنها بدهی و دشمن شما را شماتت کند، ما دوست داریم که شما یک سوم اموال ما را قبول فرمائى تا اگر از مکه اشخاصى بر شما وارد شدند، براى عطاء به آنها چیزى داشته باشید.

حدیث شماره ۳ باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 قسمت ششم

 

(آیاتى که متضمن فضیلت اهلبیت است از این قرار است:)

1- « همواره خدا می خواهد هرگونه پلیدی را از شما اهل برطرف نماید، و شما را چنان که شایسته است پاک و پاکیزه گرداند. (33 احزاب)»

2- خداى - عز ذکره - فرمود: « و بدانید هر چیزی را که به عنوان غنیمت و فایده به دست آوردید، یک پنجم آن برای خدا و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و خویشان پیامبر... است. (41 انفال)»

3- و سپس فرمود: «و حق خویشاوندان را بپرداز (26 اسراء)» مقصود از خویشاوندان على (علیه السلام) است و حقّ آن حضرت وصیّتى بود که از برایش قرار داده شد با اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت.

4- و فرمود: «بگو هیچ پاداشی درباره آن (رسالتم) نمی خواهم جز دوستی درباره نزدیکانم (23 شوری)»

5- سپس فرمود: «و آنگاه که از (دختر) زنده به گور شده پرسیده شود که به کدامین گناه کشته شده است؟ (8و9 تکویر)» (خدا) مى فرماید درباره مودت و دوستى که فضیلت آن را بر شما نازل کردم از شما باز خواست می کنم و آن مودت خویشاوندان پیغمبر است که ایشان را به چه گناه کشتید؟

6- و باز خدا - جل ذکره - فرمود: «اگر نمی دانید از اهل ذکر بپرسید، (43 نحل)» فرماید کتاب (خدا) همان ذکر است و اهلش آل محمد (علیهم السلام) هستند که خداى عزوجل مردم را به سؤال از ایشان امر کرده است، و مردم به سؤال از جهال و نادانان امر نشدند، و خداى عزوجل قرآن را ذکر نامیده، در آنجا که فرماید: «و ما این ذکر (قرآن) را بر تو نازل کردیم تا آنچه به سوی مردم نازل شده است برای آنها تبیین کنی، شاید اندیشه کنند. (44 نحل)» و نیز فرموده است:« و این مایه یادآوری تو و قوم تو است و به زودی سؤ ال خواهید شد. (44 زخرف)»

7- و خداى - عزوجل - فرمود: خدا را فرمان برید و پیامبر و صاحبان امر از خودتان را فرمان برید (59 نساء)»

8- و فرمود: حال آنکه اگر آن را به خدا و «به پیامبر و صاحبان امر از خودعرضه مى‏داشتند، آنگاه اهل استنباط ایشان، به (مصلحت) آن پى مى‏بردند. (83 نساء)» پس مقصود از ارجاع امر، ارجاع امر مردم است به صاحبان امر از آنها که خدا مردم را به اطاعت از ایشان و رجوع به ایشان دستور داده است.

حدیث شماره ۳ باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 قسمت پنجم

 

 و باز پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله) فرمود: «على آقاى مؤمنین است» و فرمود: «على ستون دین است» و فرمود: «این (على علیه السّلام) همان کس است که بعد از من مردم را در راه حق شمشیر مى‌زند.» و فرمود: «به هر جانب که على رود، حق همراه اوست.» و فرمود: «همانا من دو امر در میان شما می گذارم، اگر آنها را برگیرید، هرگز گمراه نشوید: 1- کتاب خداى عزوجل (قرآن) 2- اهل بیت و عترت من. اى مردم گوش کنید که من تبلیغ کردم، شما در قیامت سر حوض بر من وارد مى شوید و من از آنچه نسبت به ثقلین انجام داده اید از شما بازخواست می کنم، و ثقلین، کتاب خدا - جل ذکره - و أهل بیت من هستند، بر ایشان پیشى نگیرید که هلاک شوید، و به ایشان چیزى نیاموزید که آنها از شما داناترند.» بنابراین حجت (خدا براى مردم) با سخن پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله) و قرآنی که خود مردم آن را می خوانند ثابت شد، زیرا پیغمبر همواره فضیلت اهلبیتش را به وسیله بیان القا می فرمود و به وسیله قرآن براى مردم روشن می ساخت....

حدیث شماره ۳ باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 قسمت چهارم

 

 تا آنکه این سوره (انشراح) نازل شد، پس بر آنها احتجاج کرد زمانی که از مرگ خود آگاه شد و گزارش آن را شنید، و خداى - جل ذکره - فرمود: «چون فراغ یافتى در عبادت کوش (نصب کن) و به سوى پروردگارت راغب شو (7 و 8 انشراح» مى فرماید: چون (از تبلیغ رسالت) فراغ یافتى پرچم و نشانه ات (یعنى على علیه السلام) را نصب کن و وصی ات را آشکار نما و فضل او را بی پرده و آشکارا بیان کن. پیامبر هم (در روز غدیر فضیلت على علیه السلام را آشکارا اعلام کرد) فرمود: «هر کس من مولاى او هستم على مولاى او است، خدایا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار» تا سه مرتبه تکرار فرمود. و باز (در جنگ خیبر بعد از آنکه چند تن را پرچمدار کرد و نتوانستند فتح کنند) فرمود: «همانا مردى را اعزام کنم که او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را، او فرار کننده نیست.» - با این جمله پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله) کنایه می زند به کسی که (از در قلعه خیبر) برگشت، او اصحابش را ترسو مى شمرد و اصحابش او را....

حدیث شماره ۳ باب اشاره و نص بر امیرالمومنین علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 قسمت سوم

 

تا آنکه خداى - جل ذکره – به او امر فرستاد که فضیلت وصی ات را آشکار کن، پیامبر عرض کرد: پرودگارا! عرب مردمى خشنن هستد، در میان ایشان کتابى نبوده و براى آنها پیامبرى مبعوث نگشته و به فضیلت و شرف پیامبران آگاه نیستند، اگر من فضلیت اهل بیتم را به آنها بگویم، ایمان نمى آورند، پس خداى جل ذکره - فرمود: « و بر آنان اندوه مخور (127 نحل)» «و بگو سلام بر شما، بزودى خواهند دانست (89 زخرف)» پس پیامبر از فضیلت وصیش سخن گفت و در دلهای آنان نفاق افتاد. رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) آن نفاق و آنچه را می گفتند دانست، خداى - جل ذکره - فرمود: اى محمد! «محققاً ما مى دانیم که تو سینه ات از آنچه مى گویند تنگ مى شود. (97 حجر)» «ایشان تو را تکذیب نمى کنند بلکه ستمگران آیات خدا را انکار مى کنند. (33 انعام)» ولی آنان بدون آنکه دلیلى داشته باشند، انکار مى کنند. رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) ایشان را الفت مى داد و بعضى را یاور بعضى دیگر مى ساخت و همیشه چیزى از فضیلت وصی خود را به آنها گوشزد مى کرد...