حدیث شماره ۳۱ کتاب عقل و جهل اصول کافی
امام صادق علیه السلام از امیرالمومنین علیه السلام نقل می فرمایند: خودبینی انسان دلیلی است بر سستی (و ضعف) عقل او.
حدیث شماره ۳۱ کتاب عقل و جهل اصول کافی
امام صادق علیه السلام از امیرالمومنین علیه السلام نقل می فرمایند: خودبینی انسان دلیلی است بر سستی (و ضعف) عقل او.
حدیث شماره ۳۰ کتاب عقل و جهل اصول کافی
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: هرگاه که آگاه شوم کسی بر یکى از صفات خوب استوار است، به خاطر آن، او را بپذیرم و از نداشتن صفات دیگرش بگذرم ولى از نداشتن عقل و دین چشم نمی پوشم زیرا جدائى از دین جدائى از امنیت است و زندگى در هراس و ترس لذت بخش نباشد و فقدان عقل، فقدان زندگى است. (زیرا بىخردان) فقط با مردگان مقایسه شوند و بس.
حدیث شماره ۲۹ کتاب عقل و جهل اصول کافی
امام صادق علیه السلام فرمود: «اى مفضل کسى که تعقل نکند رستگار نگردد و تعقل نکند کسى که نداند، کسى که بفهمد نجیب شود و کسى که صبر کند پیروز شود، دانش سپر بدبختى و بلا، راستى مایه عزت، نادانى پیامدش ذلت، فهم مایه بزرگی و سخاوت موجب کامیابى است و خوش خلقى دوستى آورد. کسى که به اوضاع زمانش آگاه باشد اشتباهات بر او هجوم نیارد. و دوراندیشى خود نوعی بدبینى است. نعمت وجود عالم واسطه ایست بین انسان و رسیدن به حقیقت؛ و نادان در این میان بدبخت است. خدا دوست کسى است که او را را شناخته و دشمن آنکه براى درک ذاتش خود را به زحمت و رنج انداخته؛ خردمند عیبپوش است و نادان فریبنده؛ اگر خواهى بزرگوار شوى ملایم و نرم باش و اگر خواهى خوار شوى درشتى کن. پاک سرشت، دل نرم است و بد اصل سخت دل؛ کسى که کوتاهى کند به پرتگاه افتد و کسى که از سرانجام کار بترسد، ندانسته گام برندارد، کسى که ندانسته و ناگاه به کارى روی آورد بینى خود را بریده است (خود را به خواری انداخته است). هر که نداند نفهمد، و هر که نفهمد سالم نماند، و آنکه سالم نماند عزیز نگردد، و هر که عزیز نگردد خرد شود، و آنکه خرد شود سرزنش شود، و هر کس چنین باشد سزاوار است که پشیمان شود.
حدیث شماره ۲۸ کتاب عقل و جهل اصول کافی
امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «چون مردى را پر نماز و روزه دیدید به او ننازید تا میزان عقلش را ملاحظه کنید.»
حدیث شماره ۲۷ کتاب عقل و جهل اصول کافی
اسحاق بن عمار گوید به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: نزد مردى مى روم و بعضى از سخنم را مى گویم او تمام مقصود مرا مى فهمد و نزد مرد دیگری مى روم و تمام سخنم را به او مى گویم او طبق گفته من جواب مى دهد و نزد مرد دیگری مى روم و سخنم را مى گویم او (چون مقصود مرا نمى فهمد) مى گوید دوباره بگو. فرمود: اى اسحاق، مىدانى سببش چیست؟ گفتم: نه، فرمود: «آنکه از یک جمله همه مقصود تو را مىفهمد، عقل با سرشت او به هم آمیخته و آنکه پس از اتمام سخنت جواب تو را مى گوید، در شکم مادر که بوده عقل با جسم او ترکیب شده و اما آنکه وقتى همه سخن خود را به او تحویل مىدهى و باز مىگوید دوباره بگو کسى است که وقتى بزرگ شده عقل با او درآمیخته است از اینرو مىگوید دوباره بگو.»
حدیث شماره ۲۶ کتاب عقل و جهل اصول کافی
امام باقر علیه السّلام فرمود چون خدا عقل را آفرید به او فرمود پیش بیا، پیش آمد فرمود برگرد، برگشت فرمود به عزت و جلالم مخلوقى بهتر از تو نیافریدم، امر و نهى و پاداش و کیفرم متوجه تو است.
حدیث شماره ۲۵ کتاب عقل و جهل اصول کافی
امام صادق علیه السلام از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مى کنند که فرمود: اى على هیچ تهیدستى سخت تر از نادانى و هیچ مالى سود بخش تر از عقل نیست.
حدیث شماره ۲۴ کتاب عقل و جهل اصول کافی
امام صادق علیه السلام می فرمایند: «عقل راهنمای مؤمن است.»
حدیث شماره ۲۳ کتاب عقل و جهل اصول کافی
امام صادق علیه السلام می فرمایند: پایه شخصیت انسان عقل است، و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه مى گیرند. عقل، انسان را کامل کند و راهنما و بیناکننده و کلید کار اوست و چون عقلش به نور خدائى مؤید باشد، دانشمند و حافظ و متذکر و باهوش و فهمیده باشد و از این رو بداند چگونه و چرا و کجاست؟ و خیرخواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آن را شناخت، روش زندگى و پیوست و جدا شده خویش بشناسد و در یگانگى خدا و اعتراف به فرمانش مخلص شود و چون چنین کند از دست رفته را جبران کرده، بر آینده مسلط گردد و بداند در چه وضعى است و براى چه در اینجاست و از کجا آمده و به کجا مى رود؟ اینها همه از تأیید عقل است.
حدیث شماره ۲۲ کتاب عقل و جهل اصول کافی
حضرت صادق علیه السلام فرمود: حجت خدا بر بندگان پیغمبر است و حجت میان بندگان و خدا عقل است.
حدیث شماره ۲۱ کتاب عقل و جهل اصول کافی
حضرت باقر علیه السلام فرمود: چون قائم ما قیام کند خداوند دست رحمتش را بر سر بندگان گذارد پس عقولشان را جمع کند (تا پیروى هوس نکنند و با یکدیگر اختلاف نورزند) و در نتیجه خردشان کامل شود (متانت و خود نگهدارى شان کامل شود.)
حدیث شماره ۲۰ کتاب عقل و جهل اصول کافی
ابن سکیت گوید به امام هادی علیه السلام عرض کردم: چرا خدا حضرت موسى را با وسیله عصا و ید بیضا و ابزار ابطال جادو فرستاد و حضرت عیسى را با وسیله طبابت و حضرت محمد را که بر او و خاندانش و پیغمبران درود باد به وسیله کلام و سخنرانى؟ حضرت فرمود: هنگامی که خدا موسى علیه السلام را مبعوث کرد جادوگرى بر مردم آن زمان غلبه داشت پس او از طرف خدا چیزى آورد که مانندش از توانائى آنها خارج بود و به وسیله آن جادوى آنها را باطل ساخت و حجت را بر ایشان ثابت کرد. و عیسى علیه السلام را در زمانى فرستاد که فلج و زمینگیرى زیاد شده بود و مردم نیاز به طب داشتند پس او از جانب خدا چیزى آورد که مانندش را نداشتند پس به اجازه خدا مردگان را زنده کرد و کور مادرزاد و پیس را درمان نمود و حجت را بر ایشان ثابت کرد. و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را در زمانى فرستاد که خطبه خوانى و سخنورى (به گمانم شعر را هم فرمود) زیاد شده بود، پس آن حضرت از طرف خدا پندها و دستوراتى شیوا آورد که گفتار آنها را باطل کرد و حجت را بر ایشان تمام نمود. ابن سکیت گفت به خدا هرگز مانند تو را ندیده ام بفرمائید در این زمان حجت خدا بر مردم چیست فرمود: عقل است که به وسیله آن امام راستگو مى شناسد و تصدیقش مى کند و دورغگو را مى شناسد و تکذیبش مى نماید. ابن سکیت گفت به خدا جواب درست همین است.
حدیث شماره ۱۹ کتاب عقل و جهل اصول کافی
اسحاق بن عمار گوید به حضرت صادق عرض کردم: قربانت گردم من همسایه اى دارم که نماز خواندن و صدقه دادن و حج رفتنش بسیار است و عیب ظاهرى ندارد فرمود: عقلش چطور است؟ گفتم: عقل درستى ندارد، فرمود: پس با آن اعمال، درجه اش بالا نمى رود.
حدیث شماره ۱۸ کتاب عقل وجهل اصول کافی
ابوهاشم گوید: خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم و از عقل و ادب گفتگو مى کردیم حضرت فرمود: اى ابوهاشم، عقل موهبت خدا است و ادب با رنج و سختى بدست آید. پس کسى که در کسب ادب زحمت کشد آن را بدست آرد و کسى که در کسب عقل رنج برد بر نادانى خویش افزاید.
حدیث شماره ۱۷ کتاب عقل و جهل اصول کافی
حضرت صادق علیه السلام فرمود: با عقل ترین مردم، خوش خلق ترین آن ها است.
حدیث شماره ۱۶ کتاب عقل و جهل اصول کافی
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: دل های مردم نادان با طمع از جا کنده می شود و آرزو آن ها را به گرو(گان) می گیرد و نیرنگ آن ها را به دام می اندازد.
حدیث شماره ۱۵ کتاب عقل و جهل اصول کافی
حضرت صادق علیه السلام فرمود: هیچگاه پیغمبر با مردم از عمق عقل خویش سخن نگفت بلکه مى فرمود: ما گروه پیغمبران مأموریم که با مردم به اندازه عقل خودشان سخن گوئیم.
حدیث شماره ۱۴ کتاب عقل و جهل اصول کافی
قسمت سوم
... پس تمام این صفات (هفتاد و پنج گانه) که لشگریان عقلند جز در پیغمبر و جانشین او و مؤمنینى که خدا دلش را به ایمان آزموده جمع نشود، اما دوستان دیگر ما برخى از اینها را دارند و متدرجاً همه را دریابند و از لشکریان جهل پاک شوند آنگاه با پیغمبران و اوصیاءشان در مقام اعلى همراه شوند و این سعادت جز با شناختن عقل و لشکریانش و دورى از جهل و لشکریانش به دست نیاید. خدا ما و شما را به فرمانبرى و طلب ثوابش موفق دارد. (در متن جنود عقل و جهل را هفتاد و پنج ذکر کرده و در توجیه هفتاد و هشت و ظاهراً بعضى به عبارت دیگر تکرار شده.)
شرح:
مقصود از جهل یا شیطان است و یا همان قوه اى که انسان را به کار زشت و گناه دعوت مى کند و وسوسه مى نماید و این در فرشتگان نیست از این جهت هیچ یک از هفتاد و پنج لشکر جهل که در این حدیث شریف نام برده شده در اختیار ایشان (فرشتگان) نیست. و انسان آنگاه از فرشته برتر شود که با وجود آنکه استعداد پذیرش این صفات زشت را دارد و آنها را متصف نگردد و آنها را در خود راه ندهد و مراد به عقل هم چنانچه در حدیث اول گفتیم قوه اى است که انسان را به فضائل و کارهاى نیک وا مى دارد و لشکریان او هم در برابر لشکریان جهل صف کشیده و همیشه نفس انسان میدان معرکه و محل زد و خورد و کارزار این دو صف مى باشد.
حدیث شماره ۱۴ کتاب عقل وجهل اصول کافی
قسمت دوم
... و خردمندى و ضد آن بى خردى؛ و خاموشى و ضد آن پرگوئى؛ و رام بودن و ضد آن گردن کشى؛ و تسلیم حق شدن و ضد آن تردید کردن؛ و شکیبایى و ضد آن بى تابى؛ و چشم پوشى و ضد آن انتقام جوئى؛ و بى نیازى و ضد آن نیازمندى؛ و به یاد داشتن و ضد آن بى خبر بودن؛ و در خاطر نگه داشتن و ضد آن فراموشى؛ و مهرورزى و ضد آن دورى و کناره گیرى؛ و قناعت و ضد آن حرص و آز؛ و تشریک مساعى و ضد آن دریغ و خوددارى؛ و دوستى و ضد آن دشمنى؛ پیمان دارى و ضد آن پیمانشکنى؛ و فرمانبرى و ضد آن نافرمانى؛ سرفرودى و ضد آن بلندى جستن؛ و سلامت و ضد آن مبتلا بودن؛ و دوستى و ضد آن تنفر و انزجار؛ و راستگوئى و ضد آن دروغگوئى؛ و حق و درستى و ضد آن باطل و نادرستى؛ و امانت و ضد آن خیانت؛ و پاکدلى و ضد آن ناپاکدلى؛ و چالاکى و ضد آن سستى؛ و زیرکى و ضد آن کودنى؛ و شناسایى و ضد آن ناشناسائى؛ و مدارا و رازدارى و ضد آن راز فاش کردن؛ و یک روئى و ضد آن دَغَلى؛ و پرده پوشى و ضد آن فاش کردن؛ و نماز گزاردن و ضد آن تباه کردن نماز؛ و روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ و جهاد کردن و ضد آن فرار از جهاد؛ و حج گزاردن و ضد آن پیمان حج شکستن؛ و سخن نگهدارى و ضد آن سخن چینى؛ و نیکى به پدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و مادر؛ و با حقیقت بودن و ضد آن ریاکارى؛ و نیکى و شایستگى و ضد آن زشتى و ناشایستگى؛ و خودپوشى و ضد آن خودآرائى؛ و تقیه و ضد آن بى پروائى؛ و انصاف و ضد آن جانب دارى باطل؛ و خودآرائى براى شوهر و ضد آن زنا دادن؛ و پاکیزگى و ضد آن پلیدى؛ و حیا و آزرم و ضد آن بى حیائى؛ و میانه روئى و ضد آن تجاوز از حد؛ و آسودگى و ضد آن خود را به رنج انداختن؛ و آسان گیرى و ضد آن سختى گیرى؛ و برکت داشتن و ضد آن بى برکتى؛ و تن درستى و ضد آن گرفتارى؛ و اعتدال و ضد آن افزون طلبى؛ و موافقت با حق و ضد آن پیروى از هوس؛ و سنگینى و متانت و ضد آن سبکى و جلفى؛ و سعادت و ضد آن شقاوت؛ و توبه و ضد آن اصرار برگناه؛ و طلب آمرزش و ضد آن بیهوده طمع بستن؛ و دقت و مراقبت و ضد آن سهل انگارى؛ دعا کردن و ضد آن سَر باز زدن؛ و خرمى و شادابى و ضد آن سستى و کسالت؛ و خوش دلى و ضد آن اندوهگینى؛ مأنوس شدن و ضد آن کناره گرفتن؛ و سخاوت و ضد آن بخیل بودن...
حدیث شماره ۱۴ کتاب عقل و جهل اصول کافی
قسمت اول
سماعه گوید خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و جمعى از دوستانش هم حضور داشتند که ذکر عقل و جهل به میان آمد حضرت فرمود: عقل و لشکرش و جهل و لشکرش را بشناسید، سماعه گوید من عرض کردم قربانت گردم غیر از آنچه شما به ما فهمانیده اید نمى دانیم. حضرت فرمود: خداى عزوجل عقل را از نور خویش و از طرف راست عرش آفرید و آن مخلوق اول از روحانیین است، پس بدو فرمود: پس رو، او پس رفت؛ سپس فرمود: پیش آى، پیش آمد. خداى تبارک و تعالى فرمود: تو را با عظمت آفریدم و بر تمام آفریدگانم شرافت بخشیدم سپس جهل را تاریک و از دریاى شور و تلخ آفرید به او فرمود پس رو، پس رفت؛ فرمود پیش بیا، پیش نیامد. فرمود: گردن کشى کردى؟ او را از رحمت خود دور ساخت سپس براى عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد. چون جهل مکرمت و عطاء خدا را نسبت به عقل دید دشمنى او را در دل گرفت و عرض کرد پروردگارا این هم مخلوقى است مانند من. او را آفریدى و گرامیش داشتى و تقویتش نمودى، من ضد او هستم و بر او توانایى ندارم آنچه از لشکر به او دادى به من هم عطا کن. فرمود بلى مى دهم ولى اگر بعد از آن نافرمانى کردى تو را و لشکر تو را از رحمت خود بیرون مى کنم. عرض کرد خشنود شدم. پس هفتاد و پنج لشکر به او عطا کرد. و هفتاد و پنج لشکرى که به عقل عنایت کرد (و نیز هفتاد و پنج لشکر جهل) بدین قرار است:
نیکى و آن وزیر عقل است و ضد او را بدى قرار داد؛ که آن وزیر جهل است؛ و ایمان و ضد آن کفر؛ و تصدیق حق و ضد آن انکار است؛ و امیدوارى و ضد آن نومیدى؛ و دادگرى و ضد آن ستم؛ و خشنودى و ضد آن قهر و خشم؛ و سپاسگذارى و ضد آن ناسپاسى؛ و چشم داشت رحمت خدا و ضد آن یأس از رحمتش؛ و توکل و اعتماد به خدا و ضد آن حرص و آز؛ و نرم دلى و ضد آن سخت دلى؛ و مهربانى و ضد آن کینه توزى؛ و دانش و فهم و ضد آن نادانى؛ و شعور و ضد آن حماقت؛ و پاکدامنى و ضد آن بى باکى و رسوائى؛ و پارسائى و ضد آن دنیا پرستى؛ و خوش رفتارى و ضد آن بدرفتارى؛ و پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛ و فروتنى و ضد آن خودپسندى؛ و آرامى و ضد آن شتابزدگى؛ ...