حدیث شماره 1 باب پیدایش جهان و اثبات پدید آورنده آن کتاب توحید اصول کافی
قسمت اول
هشام حکم گوید: زندیقی (خدانشناسی) در مصر به سر می برد که سخنانی از امام صادق علیه السّلام به گوشش خورده بود، به مدینه آمد تا با آن حضرت به مناظره پردازد، ولی در آنجا حضرت را نیافت. به او گفتند: امام صادق علیه السّلام به مکه رفته است. او به آنجا آمد و ما همراه حضرت صادق علیه السّلام مشغول طواف بودیم که به ما رسید. نامش عبد الملک و کنیه اش ابو عبد الله بود. در حال طواف، شانه اش را به شانه امام صادق علیه السّلام زد. حضرت پرسید: نامت چیست؟ گفت: نام من عبد الملک (بنده سلطان) است. فرمود: کنیه ات چیست؟ گفت: کنیه ام ابو عبد الله (پدر بنده خدا) است. فرمود: این سلطانی که بنده او هستی، آیا از سلاطین زمین است یا آسمان؟ و نیز به من بگو که پسرت بنده خدای آسمان است یا بنده خدای زمین؟ اینک هر پاسخی بدهی، محکوم می شوی! (او خاموش ماند)، هشام گوید: به آن زندیق (خدانشناس) گفتم چرا پاسخش را نمی دهی؟ او از سخن من بدش آمد. امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی طواف را تمام کردم، نزد ما بیا. او پس از پایان طواف امام علیه السّلام آمد و روبه روی حضرت نشست و ما هم گرد حضرت حلقه زده بودیم.
امام به زندیق فرمود: قبول داری که زمین پایین و بالایی دارد؟ گفت: آری. فرمود: زیر زمین رفته اى؟ گفت: نه، فرمود: پس چه مى دانى که زیر زمین چیست؟ گفت: نمى دانم ولى گمان مى کنم زیر زمین چیزى نیست! امام فرمود: گمان درماندگى نسبت به چیزی است که به آن یقین نتوانى کرد. سپس فرمود: به آسمان رفته ای؟ گفت: نه. فرمود: می دانی در آن چیست؟ گفت: نه. فرمود: شگفتا از تو که نه به مشرق رسیدی و نه به مغرب، نه به زمین فروشدی و نه به آسمان فراز گرفتی و نه از آنجا عبور کردی تا بدانی پشت آسمان ها چیست و با این حال، انکار کردی آنچه را در آنها است (نظم و تدبیری که دلالت بر سازنده کاردان دارد) ؛ مگر خردمند چیزی را که نفهمیده، انکار می کند؟ ! زندیق گفت: تا حال کسی جز شما با من این گونه سخن نگفته است. امام فرمود: بنابراین تو در این موضوع شکّ داری که شاید باشد و شاید نباشد؟ گفت: شاید چنین باشد.