رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه
رمز حیات

آیه امروز:

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ﴿۴۹ صاقات﴾
گوئی (از لطافت و سفیدی) همچون تخم شترمرغی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است).

رمز حیات

رمز حیات

طبقه بندی موضوعی

رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

حدیث شماره 4 باب ضرورت وجود حجت کتاب حجت اصول کافی

قسمت اول

 

یونس بن یعقوب گوید خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت من علم کلام و فقه و فرائض می دانم و براى مباحثه با اصحاب شما آمده‏ام. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «سخن تو از گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است یا از پیش خودت؟» گفت: از گفته پیغمبر و هم از خودم، امام (علیه السلام) فرمودند: «پس تو شریک پیغمبرى؟» گفت: نه: فرمودند: «از خداى عز و جل وحى شنیده‏اى که به تو خبر دهد؟» گفت: نه فرمودند: «چنان که اطاعت پیغمبر را واجب می دانى اطاعت خودت را هم واجب میدانى؟» گفت: نه، حضرت به من متوجه شد و فرمودند: «اى یونس پسر یعقوب! این مرد پیش از آنکه وارد بحث شود خودش را محکوم کرد» سپس فرمودند: «اى یونس اگر علم کلام خوب می دانستى با او سخن می گفتى» یونس گوید: (من گفتم) واى افسوس. سپس گفتم: قربانت! من شنیدم که شما از علم کلام نهى می نمودى و می فرمودى واى بر اصحاب علم کلام زیرا می گویند این درست مى‏آید و این درست نمى‏آید، این به نتیجه نمی رسد، این را می فهمیم و این را نمی فهمیم. امام فرمودند: «من گفتم واى بر آنها اگر گفته مرا رها کنند و دنبال خواسته خود بروند.» سپس به من فرمودند: «برو بیرون و هر کس از متکلمین را دیدى بیاور.» یونس گوید من حمران بن اعین و احول و هشام بن سالم را که علم کلام خوب می دانستند آوردم و نیز قیس بن ماصر که به عقیده من در کلام بهتر از آنها بود و علم کلام را از امام سجاد (علیه السلام) آموخته بود آوردم: چون همگى در مجلس قرار گرفتیم، امام صادق (علیه السلام) سر از خیمه بیرون کرد و آن خیمه‏اى بود که در کوه کنار حرم براى حضرت می زدند که چند روز قبل از حج آنجا تشریف داشت. چشم حضرت به شترى افتاد که به دو مى‏آمد فرمودند: «به پروردگار کعبه که این هشام است.» ما فکر می کردیم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقیل است که او را بسیار دوست می داشت، که ناگاه هشام بن حکم وارد شد و او در آغاز روئیدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگسال تر بودیم.