رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه
رمز حیات

آیه امروز:

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ﴿۴۹ صاقات﴾
گوئی (از لطافت و سفیدی) همچون تخم شترمرغی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است).

رمز حیات

رمز حیات

طبقه بندی موضوعی

رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

۵۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب حجت» ثبت شده است

حدیث شماره 2 باب در شان انا انزلناه فى لیلة القدر و تفسیر آن کتاب حجت اصول کافی 

قسمت دوم

سپس او را دیدم و گفتم: ابن عباس! تو هیچ گاه مثل دیروز راست نگفتى، زیرا گفتى: على بن ابى طالب (علیه السلام) به تو فرمود: «شب قدر در هر سالى هست و امر آن سال (حکم خدا و مقدر بندگان) در آن شب نازل می شود و براى آن امر (که نازل می شود) والیانى بعد از پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) تعیین شده است.» تو گفتى آنها چه کسانند؟ على (علیه السلام) فرمود: من و یازده تن از صلب من که امامان محدّث اند، تو گفتى من عقیده ندارم که شب قدر جز با پیغمبر باشد (یعنى پس از وفات پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) امر خدا در شب قدر بر کسى نازل نشود) آنگاه فرشته اى که با او (علی علیه السلام) سخن می گفت، مجسم شد و گفت: اى عبداللَّه، دروغ گفتى، چشم‏هاى من دید آنچه را که على علیه السلام تو را به آن خبر داد و چشم‏هاى آن حضرت آن را ندید (یعنى: من آن فرشته که على را حدیث می کرد، دیدم و على (علیه السلام) او را ندید، ولیکن آنچه آن فرشته گفت در دل آن حضرت جا کرد و در گوش او قرار گرفت). بعد از آن، آن فرشته بال خویش را به تو زد و به این سبب کور شدى. ابن عباس گفت: در هر چه ما با یک دیگر اختلاف کنیم، حکمش با خداست. امام علیه السلام فرماید: من گفتم مگر خدا در هیچ یک از احکامش، دو گونه حکم می کند؟ (در حکم خدا اختلاف پیدا می شود؟) گفت: نه. گفتم: همین جاست که هلاک شدى و دیگران را هم هلاک کردى (یعنى چون علم بدون اختلاف که فقط به واقع و حقیقت ناظر است و متصل به وحى الهى است، تنها نزد ماست که جانشینان پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) می باشیم و علومى که در دست مردم است، همه متناقض و مختلف است، اگر تو هم به علم خویش متکى شوى، خودت هلاک گشته و دیگران را هلاک کرده اى)»

 

شرح:

علامه مجلسى (ره) گوید: مناظره بین امام باقر (علیه السلام) و ابن عباس لابد در زمان کودکى امام و حیات پدرش زین العابدین (علیهما السلام) بوده است، زیرا تولد امام باقر (علیه السلام) در سال 57 هجرى بوده و وفات ابن عباس در سال 68 و شهادت امام چهارم در سال 95 بوده است، و اما راجع به شب قدر میان امامیه خلافى نیست که بعد از پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) تا انقراض دنیا شب قدر و فضیلتش باقى است و در شب قدر هر سال ملائکه و روح نازل می شوند و بیشتر عامه هم چنین معتقدند.

حدیث شماره 2 باب در شان انا انزلناه فى لیلة القدر و تفسیر آن کتاب حجت اصول کافی 

قسمت اول

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «در آن میان که پدرم نشسته بود و افرادى هم نزد او بودند، ناگهان او را خنده ای گرفت که دو چشمش پر از اشک شد، سپس فرمودند: «می دانید چه چیزی مرا به خنده آورد؟» گفتند: نه، فرمودند: «ابن عباس معتقد است که از جمله کسانى است که «گفته‏ اند: پروردگار ما خداست سپس استقامت کردند- دنباله آیه:- فرشتگان برایشان نازل شوند که بیم مدارید و غم مخورید- (30 فصلت)» من به او گفتم: ابن عباس! تو فرشتگان را دیده اى که دوستى خود را نسبت به تو در دنیا و آخرت و ایمنى تو را از بیم و اندوه خبر دهند؟ ابن عباس گفت: خداى- تبارک و تعالى- فرماید: «همانا مؤمنین برادر یک دیگرند. (10 حجرات)» پس تمام امت در این حکم شریکند (یعنى همچنان که من فرشتگان را ندیده ام، سایر مؤمنین با استقامت هم ندیده اند).»

امام علیه السلام فرماید: «من خندیدم (شاید جهت خنده حضرت این است که مقصود از استقامت در آیه، استقامت بر حق است در هر گفتار و کردار و آن ملازم با عصمت و مختص به ائمه علیهم السلام است و ابن عباس گمان می کند که هر گونه استقامت و هر مؤمنى را شامل می شود) و به او گفتم: راست گفتى (مؤمنین برادر یک دیگرند) ولى ابن عباس! تو را به خدا آیا در حکم خداى- جل ذکره- اختلافى هست؟ گفت: نه، گفتم: رأى تو چیست درباره مردی که با شمشیر انگشتان دست مردى را بیندازد و فرار کند و مرد دیگرى بیاید و کف دست او را هم قطع کند، اگر تو قاضى باشى و او را نزد تو آورند، چه خواهى کرد؟ گفت: به کسى که کف دست را بریده می گویم: باید دیه کف دست او را بدهى و به دست بریده می گویم با او به هر چه خواهى مصالحه کن و او را نزد دو عادل می فرستم (تا دیه کف او را معین کنند).

من گفتم: در حکم خداى- عز ذکره- اختلاف پیدا شد (زیرا اول گفتى مصالحه کنند و سپس گفتى‏ نزد دو عادل می فرستم) و سخن اولت را باطل کردى (که گفتى در حکم خدا اختلاف نیست) خداى- عز ذکره- هرگز نخواسته که موضوعى راجع به حدود در میان خلقش پیدا شود و تفسیر و حکمش در زمین نباشد، دست کسى که کف را بریده قطع کن و دیه انگشتان را به او برگردان (وسائل ج 3 ص 481- این حدیث را با سه طریق ذکر نموده و طبق آن فتوى داده است و مجلسى ره گوید: بیشتر اصحاب ما به این حدیث عمل کرده اند- مرآت ص 179) حکم خدا در شبى که امرى؟؟ را نازل کرده است، (شب قدر) چنین است. اگر تو بعد از آنکه از پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) شنیده اى آن را انکار کنى، خدایت به دوزخ فرستد، همچنان که چشمت را کور کرد، روزى که على بن ابى طالب را انکار کردى. ابن عباس گفت: به همان جهت چشمم کور شد [؟] امام (علیه السلام) فرمود: تو از کجا این را دانستى؟ به خدا که چشم او جز از ضربه پر فرشته کور نشد، سپس خندیدم و او را در آن روز به واسطه سستى عقلش رها کردم...

حدیث شماره 1 باب در شان انا انزلناه فى لیلة القدر و تفسیر آن کتاب حجت اصول کافی 

قسمت ششم

شرح:
درباره شریفه «تا براى آنچه از دستتان رفته غم مخورید. و نسبت به آنچه به دستتان آمده شادى نکنید. (23 حدید)» و تأویلى که امام (علیه السلام) فرمود؛ علامه مجلسى (ره) پنج قول نقل می کند ولى خودش قول اول را انتخاب می کند و آن را واضحتر می داند و انصافا هم چنان است که ایشان گویند، بدین جهت ما نیز تنها همان قول را ذکر می کنیم. در مرآت صفحه 178 گوید:
اول- آنچه به ذهن کوتاه من رسد این است که: این آیه در باره ابى بکر و اصحابش یعنى عمر و عثمان نازل شد و خطاب در آیه متوجه ایشان است، پس اینکه خدا فرماید: «تا بر آنچه از دستتان رفته غم مخورید» یعنى از اینکه خلافت و امامت بواسطه نص و تعیین پیغمبر از دست شما رفت و به على علیه السلام اختصاص یافت، غم مخورید «و نسبت به آنچه بدستتان آمده شادى نکنید» یعنى به این خلافت ظاهرى که بعد از پیغمبر به شما رسید، شادى نکنید، خدا شما را به میل خودتان واگذار کرد و مجبور بر ترک این کار نساخت و توانائى غصب خلافت را به شما داد.
و اینکه امام فرمود: «یکى در جلو و یکى دنبال است» یعنى قسمت اول آیه، اشاره بقضیه اول دارد که تعیین خلافت على (علیه السلام) در حیات پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) باشد و قسمت دوم آیه، اشاره به واقعه دوم دارد که غصب خلافت بعد از وفات پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) باشد.
و این تأویل کاملا با آیه قبل از آن هم منطبق است که می فرماید: «هیچ گونه مصیبتى به زمین و یا جان شما نرسد، مگر پیش از آنکه خلقش کنیم، در نامه‏اى (لوح محفوظ) بوده و این براى خدا آسان است. (22 حدید)» یعنى موضوع خلافت، در لوح محفوظ ما براى على (علیه السلام) ثبت شده و ملائکه و جبرئیل هم همان احکام نوشته ما را نازل می کنند، اگر از دست شما رفته است غم مخورید و بدانید که با تعیین خدا بوده و به این خلافتى که با تحمیل و زور بدست آورده اید، شادى نکنید و بدانید که شما مستحق آن نیستید و به کیفرش خواهید رسید.
پس معلوم شد که آنچه امام باقر (علیه السلام) قبلا فرمود (درباره مصیبت در دین و جان و مال) اشاره به تأویل آیه 22 سوره حدید بوده و بدین جهت الیاس هم از بقیه آیه پرسید.

حدیث شماره 1 باب در شان انا انزلناه فى لیلة القدر و تفسیر آن کتاب حجت اصول کافی 

قسمت پنجم

امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «الیاس ایستاد و گفت: اى پسر پیامبر در این جا موضوعی روشن نیست به من بفرمایید اگر آنها گویند حجت خدا تنها قرآن است، (چه باید گفت؟)» امام فرمودند: «آنگاه من به آنها می گویم قرآن ناطق نیست که امر و نهى کند ولى قرآن اهلى دارد که آنها امر و نهى می کنند (و جزئیات‏ و مصادیق کلى قرآن را تفسیر و تعیین می کنند) و نیز می گویم گاهی برخی از اهل زمین به مصیبتی دچار می شوند که در سنّت (رسول خدا) و احکامی که اختلافی در آن ها نیست یافته نمی شوند و در قرآن هم نیست. و خدا به جهت علمى که به این فتنه و آزمایش دارد، ابا فرموده که چنین چیزى در زمین ظاهر شود، و در حکم خدا چیزى که آن را ردّ کند و اندوه را از اهل آن برطرف نماید، نباشد.» الیاس گفت: «در اینجا شما پیروز می شوید اى پسر پیغمبر، گواهى دهم که هر بلا و مصیبتى که در زمین به مخلوق رسد، یا نسبت به جان ایشان در موضوع دین یا غیر دین، پیش آمد کند، خداى- عز ذکره- می داند و قرآن را راهنماى آنها قرار داده است.» سپس گفت: ـاى پسر پیغمبر! می دانى که قرآن دلیل چیست؟» امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «آرى کلیات حدود خدا در قرآن است و تفسیر آنها نزد حاکم (حجت معصوم خدا) است.» الیاس گفت: «خدا امتناع دارد که بنده اى به مصیبتى نسبت به دین یا جان و یا مالش گرفتار شود و در روى زمینش حاکمى که نسبت به آن مصیبت به درستى قضاوت کند، وجود نداشته باشد.» آن مرد (الیاس) گفت: «در این موضوع شما به کمک برهان پیروزى دارید، مگر اینکه دشمن شما دروغى به خدا ببندد و گوید: براى خداى- جل ذکره- حجتى نیست. به من خبر دهید از تفسیر «تا براى آنچه از دستتان رفته غم مخورید. (23 حدید)» (امام باقر (علیه السلام) فرمودند:) این از مختصات على (علیه اسلام) است «و نسبت به آنچه به دستتان آمده شادى نکنید. (23 حدید)» در باره ابى فلان و یاران اوست. یکی مقدّمه است و دیگری مؤخّره. «براى آنچه از دستتان رفته غم مخورید» مخصوص على (علیه السلام) است و براى آنچه بدستتان آمده شادى نکنید، راجع به فتنه ای است که بعد از پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) پیش آمد،.» آن مرد (الیاس) گفت: «گواهى دهم که شما دارندگان همان حکمى هستید که در آن اختلاف نیست.» سپس آن مرد برخاست و رفت و من او را ندیدم.»

حدیث شماره 1 باب در شان انا انزلناه فى لیلة القدر و تفسیر آن کتاب حجت اصول کافی 

قسمت چهارم

اگر به تو بگویند: علم پیغمبر تنها از قرآن بود تو به آنها بگو: «حم. سوگند به این کتاب آشکار. که ما آن را در شبی پربرکت نازل کردیم، ما همواره انذار کننده بوده‏ ایم. (سپس می فرماید: در آن شب هر امر محکم و درستى فیصل داده شود. فرمانی است از جانب ما، همانا ما فرستنده رسولانیم.) (1 – 5 دخان)» (این آیه دلالت دارد که علم پیغمبر و جانشینانش در شب هاى قدر زیاد می شود، زیرا فیصل دادن هر امر محکم به آنها ابلاغ می ‏شود) اگر به تو بگویند: خداى عزوجل این امر را جز به سوى پیغمبر نفرستد. تو بگو: آیا این امر محکم که فیصل داده می شود و توسط فرشتگان و روح فرود می آید، آنها از آسمانى به آسمانى نزول کنند یا از آسمان به زمین؟ اگر گویند: تنها از آسمانى به آسمانى نزول کنند، (درست نیست) زیرا در آسمان کسى نیست که از اطاعت به معصیت گراید (و فیصل دادن در مورد گناه و طغیان و اختلاف است) و اگر بگویند: از آسمان به زمین آیند و اهل زمین به فیصل دادن احتیاج زیادى دارند، تو بگو: و آیا آنان (اهل زمین) از داشتن بزرگی که دعواهاشان را نزدش ببرند، ناچار نیستند؟ اگر گویند: خلیفه وقت حاکم ایشان است، تو بگو «خداوند یاور کسانی است که ایمان آورده اند. که آنان را از تاریکی ها به سوی نور بیرون می برد. و کسانی که کفر ورزیدند یاورانشان طاغوت است که آنان را از نور به سوی تاریکی ها می برند. آنان اهل آتشند و در آن جاودانه. (256 بقره)»

به جان خودم سوگند که در زمین و در آسمان، هیچ ولىّ براى خداى عزّ ذکره نیست، مگر آن‏که مؤیّد است (که خدا او را تأیید و تقویت فرموده)، و هر که مؤیّد شد، خطا نمی کند، و هیچ دشمنى از براى خداى عزّ ذکره در زمین نیست، مگر آن‏که‏ مخذول است (بی یاور، کسی که خدا او را به خود واگذاشته)، و هر که بی یاور باشد، به حق نرسد. همچنان که لازم است از آسمان براى مردم زمین فرمان و قانون نازل شود، لازم است حاکمى هم باشد. اگر گویند: آن حاکم را نمی شناسیم، (یا این مطلب را نمی ‏فهمیدیم) به آنها بگو. هر چه خواهید بگوئید، خداى عزوجل نخواسته است که بندگان را بعد از محمد صلّى اللَّه علیه و آله بدون حجت گذارد...

حدیث شماره 1 باب در شان انا انزلناه فى لیلة القدر و تفسیر آن کتاب حجت اصول کافی 

قسمت سوم

 

پدرم فرمود: «اگر می خواهى من آن آیه را به تو بگویم؟» گفت: «می خواهم.» فرمودند: «شیعیان ما اگر به مخالفین ما (اهل سنت) بگویند: خداى عز و جل به پیامبرش می فرماید :«ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم- تا آخر سوره- (که معنى آیات این است: و تو چه دانى که شب قدر چیست؟، شب قدر از هزار ماه بهتر است، فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای (تقدیر و تنظیم) هر کاری نازل می شوند، این شب تا برآمدن سپیده دم (سراسر) سلام و رحمت است.)»

آیا رسول خدا( صلّى اللَّه علیه و آله) چیزى می دانست که آن را در این شب نداند، و یا جبرئیل علیه السلام در غیر آن شب براى او نمى‌آورد؟ (یعنى آیا پیغمبر علمى از غیر طریق وحى هم داشت؟) مخالفان در جواب این پرسش مى‌گویند: نه. بعد به آن‌ها بگو: آیا آنچه را پیامبر می دانست، چاره ‏اى‏ از اظهار آن بود؟ (یعنى چاره‏ اى داشت که دعوتش را تبلیغ نکند؟) خواهند گفت: نه، به آنها بگو: آیا در آنچه پیامبر (صلّى اللَّه علیه و آله) از علم خداى- عز ذکره- اظهار می کند (و به مردم می گوید،) اختلافى هست؟ اگر گویند: نه، به ایشان بگو: پس کسى که بر مسند حکم خدا نشسته و در حکمش اختلاف می باشد (مانند اجتهادات متناقص اهل سنت) آیا مخالفت پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) کرده است؟ خواهند گفت: آرى، و اگر بگویند: نه، سخن اول خود را باطل کرده‏اند (که گفتند: علم پیغمبر تنها از طریق وحى و مأخوذ از علم بى‏اختلاف خداست).

سپس بآنها این آیه را تذکر بده «تأویل آن (قرآن) را جز خدا و راسخین در علم نمی دانند. (7 آل عمران)» اگر بگویند: راسخین در علم چه کسانند؟ بگو: کسى که در علمش اختلاف نیست، اگر بگویند: او کیست؟ بگو: پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) داراى این علم بود، ولى آیا پیغمبر علم خود را تبلیغ کرد یا نه؟ اگر بگویند: تبلیغ کرد، بگو: آیا پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) وفات کرد، خلیفه (جانشین) پس از او، آن علم بی ‏اختلاف را می دانست؟ اگر بگویند: نه، بگو: جانشین رسول خدا باید مؤید از طرف خدا باشد و رسول خدا خلیفۀ خود نکند مگر کسى که به حکم او حکم کند و مانند خود او باشد جز در نبوت و اگر رسول خدا جانشینى که علم او را داشته باشد معین نکرده باشد، کسانى را که در پشت پدرانند و پس از او بدنیا مى‏آیند ضایع کرده (و بدون رهبر دینى گذاشته) است. (پس از تمهید این مقدمات، چنین نتیجه می گیریم که جانشین پیغمبر باید مثل خود او عالم به تأویل قرآن و مصون از خطا و اشتباه بوده، اختلاف در حکم و فتوى نداشته باشد و مؤید از طرف خدا باشد.)...

حدیث شماره 1 باب در شان انا انزلناه فى لیلة القدر و تفسیر آن کتاب حجت اصول کافی 

قسمت دوم

شما فرمودید علمى که اختلافى در آن نیست نزد اوصیاء است، آن را چگونه می آموزند؟ فرمودند: «چنان که رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) می دانست جز اینکه ایشان آنچه را پیغمبر می دید، نمی ببینند. زیرا او پیغمبر بود و ایشان محدثند و پیغمبر (در معراج هاى خود) بر خداى عز و جل وارد می شد و وحى را می شنید و ایشان نمی شنوند.» آن مرد گفت: «راست گفتى ای پسر رسول خدا، اکنون مسأله مشکلى از شما می پرسم! بفرمائید که این علم، چرا چنان که با رسول خدا آشکارمی شد، آشکار نمی شود؟» (چرا اوصیاء گاهى تقیه می کنند و واقع را بی پرده نمی گویند چنانچه پیغمبر می گفت) پدرم خندید و فرمود: «خداى عزوجل نخواسته که بر علم او اطلاع پیدا کند مگر کسى که در ایمان به خدا امتحانش را داده باشد، چنان که خدا به رسولش حکم فرموده بود که بر آزار قومش صبر کند و جز به فرمان خدا با ایشان جهاد نکند، پیامبر چه بسیار رازداری کرد تا به او گفته شد: «آنچه را مأموریت دارى آشکار کن و از مشرکین روى برگردان. (94 حجر)» (پس پیامبر هم مانند اوصیاء گاهى علمش را آشکار نمی کرد.) به خدا سوگند، اگر پیامبر پیش از این دستور هم دعوتش را آشکار می کرد در امان بود امّا او به اطاعت (خدا) نظر داشت و از مخالفت (او) می ترسید. و برای همین خودداری کرد. دلم می خواست با چشمت مهدى این امت (امام دوازدهم) را می دیدى در حالى که فرشتگان، ارواح کفار مرده را با شمشیر آل داود بین زمین و آسمان، عذاب می کنند و ارواح زندگان مانند ایشان را (که در زمین هستند) به آنها ملحق می نمایند.»

آن مرد شمشیرى برآورد و گفت: «هان این شمشیر از همان شمشیرها است.» پدرم فرمود: «آرى به حق خدائى که محمد را بر بشر برگزید.» آن مرد نقابش را کنار زد و گفت: «من الیاس هستم، اینکه از وضع شما (امامت) پرسیدم به خاطر بی اطلاعیم نبود، بلکه می خواستم این حدیث، موجب قوت أصحاب شما باشد و به شما خبر خواهم داد آیه ای را که خود می دانید و اصحاب شما اگر به آن آیه احتجاج کنند، پیروز شوند.»

پدرم فرمود: «اگر می خواهى من آن آیه را به تو بگویم؟» گفت: «می خواهم.»...

حدیث شماره 1 باب در شان انا انزلناه فى لیلة القدر و تفسیر آن کتاب حجت اصول کافی

قسمت اول

امام جواد (علیه السلام) می فرمایند: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «در آن میان که پدرم طواف کعبه می نمود، مردى نقاب زده ناگهانى پیدا شد و هفت شوط طواف او را قطع کرد و او را به خانه ای کنار کوه صفا آورد. سپس دنبال من فرستاد و سه نفر شدیم. آن مرد به من گفت: «خوش آمدى ای پسر پیغمبر!» سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت: «خیر و برکت خدا بر تو باد اى امین خدا پس از پدرانش! (سپس متوجه پدرم شد و گفت) اى ابا جعفر! اگر می خواهى تو به من خبر ده و اگر می خواهى من به تو خبر دهم، می خواهى از من بپرس یا من از تو بپرسم، می خواهى تو مرا تصدیق کن یا من تو را تصدیق کنم.» پدرم فرمودند: «همه اینها را می خواهم.» آن مرد گفت: «پس مبادا که در جواب سؤال من زبانت چیزى گوید که در دلت چیز دیگر باشد.» فرمودند: «این کار را کسى می کند که در دلش دو علم مختلف باشد و خداى عزوجل از علمى که در آن اختلاف باشد امتناع دارد.» (پس علم ما هم که از علم خدا سرچشمه می گیرد اختلاف ندارد). آن مرد گفت: «سؤال من همین بود که شما یک سرش را گفتى، به من خبر دهید این علمى که در آن اختلاف نیست، چه کسى آن را می داند؟» پدرم فرمودند: «اما تمام این علم نزد خداى جل ذکره می باشد و اما آنچه براى بندگان لازم است، نزد اوصیاء است.» آن مرد نقابش را باز کرد و راست نشست و چهره ‏اش شکفته شد و گفت: «من همین را می خواستم و براى همین آمدم.»

 

شرح‏:

واقع و حقیقت در هر موضوعى یک چیز است و کسى که به واقع و حقیقت عالم باشد همیشه یک چیز مى‏گوید، هیچگاه دو گفتار مخالف از او شنیده نمی شود، اختلاف در گفتار و احتمالات بسیار، نسبت به کسانی است که واقع و حقیقت را نمی دانند و در گفتار و نوشتجاتشان تناقض و اختلاف و توالى فاسدة و لوازمى که خود آنها قبول ندارند دیده مى‏شود، به عقیده ما شیعیان علم به واقع و حقیقت در درجه اول مختص به خدای تعالى و در درجه دوم به مقدار احتیاج بشر براى الهام‏گیرندگان از منبع علم او یعنى انبیاء و اوصیاء است، این است که قرآن کریم می فرماید: «اگر این قرآن از جانب غیر خدا می بود در آن اختلاف بسیارى می یافتند. (82 نساء)»

حدیث شماره 8 باب گفتاری درباره صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام کتاب حجت اصول کافی


فضیل بن سکرة گوید بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدم، فرمودند: «اى فضیل می دانى اندکى پیش چه مطالعه می کردم؟» عرض کردم نه، فرمودند: «کتاب فاطمه (علیها السلام) را مطالعه می کردم، پادشاهی نیست که در زمین فرمانروائى کند، مگر آنکه نام خود و نام پدرش در آن نوشته است و من براى فرزندان حسن (علیه السلام) چیزى در آن ندیدم.» (گویا مقصود همان اولاد امام حسن (علیه السلام) در زمان امام است وگرنه در صحت نسب سلاطین مصر فاطمى خدشه می شود.)

حدیث شماره 7 باب گفتاری درباره صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام کتاب حجت اصول کافی

عبدالملک بن اعین به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد طایفه زیدیه و معتزله گرد محمد بن عبد اللَّه (بن حسن ملقب به نفس زکیه که به حکومت منصور دوانیقى شورید و کشته شد) را گرفته اند آیا براى او سلطنتى هست؟ امام فرمودند: «به خدا که نزد من دو کتاب است‏ که نام تمام انبیا و سلاطینى که در زمین فرمانروائى می کنند، در آنها ثبت است، به خدا که در هیچ یک از آنها نام محمد بن عبد اللَّه نیست.»

حدیث شماره 6 باب گفتاری درباره صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام کتاب حجت اصول کافی

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «همانا نزد ما چیزی است که با آن به مردم نیازمند نمی شویم. ولى مردم به ما احتیاج دارند. نزد ما کتابی است به املاء پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) و خط على (علیه السلام)، دفتری است که هر حلال و حرامى در آن است، شما درباره کارى نزد ما می‏ آیید (و کسب تکلیف می کنید) سپس ما می فهمیم که شما به آن عمل می کنید یا عمل نمی کنید.»

حدیث شماره 5 باب گفتاری درباره صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام کتاب حجت اصول کافی

ابوعبیده گوید بعضى از اصحاب ما از حضرت صادق (علیه السلام) درباره جفر سوال کرد، حضرت فرمودند: «جفر پوست گاوی است پر از علم» عرض کرد جامعه چیست؟ فرمودند: «طوماری است به طول هفتاد ذراع و عرض‏ یک پوست مانند ران شتر فربه که تمام احتیاجات مردم در آن نوشته است، همه قضایا حتى جریمه خراش در آنجا هست.» عرض کرد مصحف فاطمه چیست؟ حضرت مدتى سکوت کرد و سپس فرمودند: «شما از آنچه می خواهید و نمی خواهید بحث می کنید. (یعنى بعضى از پرسش هایت به قصد فهمیدن نیست یا به دردت نمی خورد) همانا فاطمه (سلام الله علیها) بعد از پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) هفتاد و پنج روز در دنیا بود و از فراق پدر اندوه بسیارى داشت و جبرئیل (علیه السلام) مى‏آمد و او را در مرگ پدر تسلیت می داد و خوشدل می ساخت و از احوال و مقام پدرش خبر می داد و سرگذشت اولادش را پس از او برایش می گفت و على (علیه السلام) اینها را می نوشت. و این مصحف فاطمه (علیها السّلام) است.»

حدیث شماره 4 باب گفتاری درباره صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام کتاب حجت اصول کافی

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «همانا در جفرى که (پیشوایان زیدیه) یاد می کنند (و مدعى هستند که نزد آنهاست) چیزی است که آنان را خوش نمی آید. زیرا حقّ در آن (جفر) است و آنان حق را نمی گویند. و باز اگر راست میگویند، قضاوتهاى على علیه السلام و احکام میراثى را که فرموده است (و در جفر نوشته است) بیرون آورند، درباره (میراث) خاله‏ ها و عمه‏ ها از ایشان بپرسید (اگر توانستند جواب گویند و باز اگر راست می گویند) مصحف فاطمه (علیها السلام) را که وصیتش در آن و سلاح پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله) نیز همراه آن است، بیرون آورند. خداى عزوجل می فرماید «اگر راست می گوئید، کتابى پیش از این (قرآن) یا اثرى از علم براى من بیاورید. (4 احقاف)»»

شرح:

آیه شریفه در سیاق احتجاج بر کفار است و در قرآن بکلمه «ایتونى است» که امام علیه السلام نقل به معنى نموده و «فأتوا» فرموده است، خداى تعالى می فرماید: «(به مشرکان) بگو به من خبر دهید (و نشانم دهید) معبودانی که به جای خدا می پرستید چه چیزی از زمین را آفریده اند یا مگر آنان را در آفرینش آسمان ها شرکت داشته اند؟ اگر راستگو هستید کتابی پیش از این (قرآن) یا بازمانده ای از دانش استواری (که ادعای شما را تصدیق کند) برای من بیاورید. (4 احقاف)»

استشهاد امام علیه السلام به آیه شریفه از این نظر است که پیشوایان طایفه زیدیة براى اثبات ادعاى خود یا باید دلیلى از کتاب آسمانى بیاورند و یا اثرى از علم مانند گفتار انبیا و اوصیا و یا برهانى عقلى بیاورند و ایشان هیچ یک را ندارند.

حدیث شماره 3 باب گفتاری درباره صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام کتاب حجت اصول کافی

حسین بن ابى العلا گوید شنیدم امام صادق (علیه السلام) می فرمود: «همانا جفر سفید نزد من است.» عرض کردم در آن چیست؟ فرمودند: «زبور داود و تورات موسى و انجیل عیسى و صحف ابراهیم و حلال و حرام و مصحف فاطمه (علیها السلام)، که گمان نمی کنم در آن چیزی از قرآن باشد. و در آن است آنچه مردم به سوى ما احتیاج دارند و ما به کسى احتیاج نداریم. حتى مجازات یک تازیانه و نصف تازیانه و 4/ 1 تازیانه و جریمه خراش در آن هست و جفر سرخ هم نزد من است.» عرض کردم در جفر سرخ چیست؟ فرمودند: «اسلحه است و آن تنها براى خونخواهى گشوده مى‏شود و صاحب شمشیر (امام قائم علیه السلام) آن را براى کشتن باز می کند.» ابن ابى یعفور به حضرتش عرض کرد اصلحک اللَّه. پسران حسن (علیه السلام) او را می شناسند؟ فرمودند: «آرى به خدا می شناسند، چنان که روز و شب را می شناسند و تشخیص می دهند که این روز است و این شب ولى حسد و دنیاطلبى ایشان را بر سرپیچى و انکار وامیدارد و اگر ایشان حق را از راه حق جویند، برایشان بهتر است‏.»

حدیث شماره 2 باب گفتاری درباره صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام کتاب حجت اصول کافی

حماد بن عثمان گوید شنیدم از امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: «زنادقه در سال صد و بیست و هشت ظهور کنند، من این مطلب را در مصحف فاطمه (علیها السلام) دیدم.» عرض کردم مصحف فاطمه (علیها السلام) چیست؟ فرمودند: «چون خداى تعالى پیغمبرش (صلّى اللَّه علیه و آله) را قبض روح فرمود، فاطمه (علیها السلام) را از وفات آن حضرت اندوهى گرفت که جز خداى عزوجل مقدارش را نداند، بدان جهت خدا فرشته اى برایش فرستاد که او را دلدارى دهد و با او سخن گوید. فاطمه از این داستان به امیر المؤمنین علیه السلام‏ شکایت کرد (یعنى گزارش داد و یا شکایتش از نظر ننوشتن سخنان فرشته بود) على (علیه السلام) فرمودند: «چون آمدن فرشته را احساس کردى و صدایش را شنیدى، به  من بگو.» پس فاطمه (علیها السلام) به امیر المؤمنین (علیه السلام) خبر داد و آن حضرت هر چه می شنید می نوشت، تا آنکه از آن سخنان مصحفى ساخت.» سپس حضرت فرمودند: «همانا در آن مصحف چیزى از حلال و حرام نیست، بلکه در آن علم به پیش آمدهاى آینده است.»

 

شرح:

علامه مجلسى (ره) گوید: «من فکر می کنم که مقصود از زنادقه امثال ابن ابى العوجاء و ابن مقفّع باشند که با امام صادق علیه السلام مجادله و مناظره می کردند و سال 128 هجرى بیست سال قبل از وفات امام صادق علیه السلام است که زمان طغیان و بسیارى این طایفه بود و یا آنکه مراد خلفاى بنى عباسند که کتب زنادقه را در آن سال ترویج دادند.»

حدیث شماره 4 باب حکایت سلاح رسول خدا (صلی االه علیه و آله)، حکایت تابوت در بنی اسرائیل است کتاب حجت اصول کافی

امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «همانا مثل سلاح در میان ما چون تابوت در بنى اسرائیل است. هر کجا تابوت دور میزد مُلک (نبوت) در پى آن بود و در میان ما هر کجا سلاح دور زند، علم (امامت) در دنبالش باشد.»

حدیث شماره 3 باب حکایت سلاح رسول خدا (صلی االه علیه و آله)، حکایت تابوت در بنی اسرائیل است کتاب حجت اصول کافی

صفوان از قول حضرت رضا (علیه السلام) گوید که امام باقر (علیه السلام) می فرمود: «همانا حکایت سلاح در خاندان ما، حکایت تابوت در بنى اسرائیل است، هر کجا تابوت دور میزد، نبوت عطا می شد و در میان ما هر کجا سلاح دور زند، امر (امامت) آنجاست.» عرض کردم سلاح از علم جدا می شود؟ (ممکن است سلاح به دست کسى افتد که علم امامت نداشته باشد؟) فرمودند: «نه.»

حدیث شماره 2 باب حکایت سلاح رسول خدا (صلی االه علیه و آله)، حکایت تابوت در بنی اسرائیل است کتاب حجت اصول کافی

امام صادق (علیه السلام) می فرمود: «داستان سلاح در خاندان ما همچون داستان تابوت در بنى اسرائیل است، هر کجا تابوت دور میزد مُلک (نبوت) در پى آن بود و در میان ما هر کجا سلاح دور زند، علم امامت دنبالش باشد.»

حدیث شماره1 باب حکایت سلاح رسول خدا (صلی االه علیه و آله)، حکایت تابوت در بنی اسرائیل است کتاب حجت اصول کافی

 

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «همانا داستان سلاح در خاندان ما، مانند داستان تابوت است در بنى اسرائیل؛ تابوت بر در هر خاندانى از بنى اسرائیل که پیدا مى‏ گشت، نبوت به آنها داده میشد، و از ما هرکه سلاح به او رسیده، امامت به او داده شده است.»

حدیث شماره 9 باب آنچه از سلاح و وسایل رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلم) نزد ائمّه (علیهم السّلام) است کتاب حجت اصول کافی

ابان عثمان از حضرت صادق (علیه السّلام) روایت کرده که فرمودند: چون وفات رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) فرارسید، عباس بن عبد المطلب و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را طلب کردند. آن گاه به عباس فرمودند: «عموى محمد! قبول مى ‏کنى که ارث محمد را ببرى و قرضش را بپردازى و به وعده‏ هایش وفا کنى؟» او نپذیرفت و گفت: اى رسول خدا پدر و مادرم قربانت، من پیرمردم، عیالم بسیار و مالم اندک است و تو در سخاوت با باد مسابقه گذاشته‏ اى چه کسى طاقت وصایت تو را دارد؟ حضرت اندکى سر پائین انداختند و سپس فرمودند: «عباس مىی پذیرى که ارث محمد را ببرى و قرضش را ادا کنى و وعده‏ هایش را عملى کنى؟» عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت پیر مردى عیالمند و نادارم و تو با باد مسابقه دارى. حضرت فرمودند: «همانا این وصیت به کسى می ‏سپارم که شایسته دریافت آن است.» سپس فرمودند: «اى على! اى برادر محمد! قبول دارى که وعده‏ هاى محمد را عمل کنى و قرضش را بپردازى و میراثش را بگیرى؟» (در کیفیت سؤال حضرت از این دو نفر نکته ‏اى لطیف است که در خطاب به عباس اولا گرفتن میراث را مى ‏فرماید و نسبت به على (علیه السلام) قرض و وعده را مقدم می دارد تا تلویحا اشاره به طرز فکر آن دو نفر نموده باشد) على عرض کرد: «آرى پدر و مادرم به قربانت، این ها به گردن من و برای من» على (علیه السلام) فرمودند: «من به پیامبر نظر می ‏کردم، دیدم انگشتر خویش از انگشت بیرون کرد و فرمودند: «تا من زنده ‏ام این انگشتر به دست کن.» چون در انگشتم نهادم، به آن نظر کردم و آرزو بردم که از تمام ترکه (ارث) آن حضرت همین انگشتر را داشته باشم.» سپس پیامبر آواز داد، اى بلال! آن کلاه خود و زره و پرچم و پیراهن و ذوالفقار و عمامه سحاب و جامه (عبا) برد و شال ابرقه (کمربند) و عصا را بیاور، على (علیه السلام) فرماید: «من تا آن ساعت آن کمربند را ندیده بودم، آن گاه تکّه لباسی آوردند که چشم ها را خیره می کرد و معلوم شد که از کمربندهاى بهشتى است.» پیامبر فرمودند: «اى على، جبرئیل این را برایم آورد و گفت اى محمد این را در حلقه ‏هاى زره بگذار و در جاى کمربند به کمر ببند.» سپس دو جفت نعلین عربى طلبید که یکى وصله داشت و دیگرى بى ‏وصله بود و دو پیراهن خواست یکى پیراهنى که با آن به معراج رفته بود و دیگر پیراهنى که با آن به جنگ احد رفته بود و سه کلاه را طلب کرد، کلاه مسافرت و کلاه روز عید فطر و قربان و روزهاى جمعه و کلاهى که به سر می گذاشت و با اصحابش مجلس مى‏ کرد. سپس فرمودند: «اى بلال دو استر: شهباء و دلدل و دو شتر: عضباء، و قصوى و دو اسب: جناح و حیزوم را بیاور؛ جناح اسبى بود که به در مسجد براى حوائج پیامبر (صلّى اللّه علیه و اله) بسته بود و هرکس را دنبال کارى می فرستاد بر آن سوار می ‌کرد و وى را در انجام کار رسول خدا می تاخت و حیزوم اسبى بود که پیامبر به او مى‏ فرمود: «پیش برو اى خیزوم» و الاغى را که عفیر نام داشت آورد. پیامبر فرمودند: «تا من زنده ‏ام، اینها را دریافت کن.» امیر المؤمنین (علیه السلام) گوید: «نخستین چارپائى که مرد، همان عفیر بود، ساعتى که پیامبر (صلّى اللَّه علیه و آله) درگذشت، افسارش را پاره کرد و می تاخت تا در محله قبا بر سر چاه بنى خطمه رسید، خود را در آن افکند و همان چاه گورش گشت.» و روایت شده که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «این الاغ با پیامبر (صلّى اللَّه علیه و آله) به سخن درآمد و گفت پدر و مادرم قربانت! پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش نقل کرد که او با جناب نوح در کشتى بوده و نوح برخاسته و دست به کفل او کشیده و فرموده از پشت این الاغ، الاغى آید که سید پیغمبران و آخرین ایشان بر آن سوار شود، خدا را شکر که مرا همان الاغ قرار داد.»