حدیث شماره 4 باب ضرورت وجود حجت کتاب حجت اصول کافی
قسمت دوم
... امام صادق (علیه السلام) برایش جا بازکرد و فرمودند: «هشام با دل و زبان و دستش یاور ماست» سپس فرمودند: «اى حمران با مرد شامى سخن بگو.» او وارد بحث شد و بر شامى غلبه کرد سپس فرمودند: «اى طاقى تو با او سخن بگو.» او هم سخن گفت و غالب شد. سپس فرمودند: «اى هشام بن سالم تو هم گفتگو کن» او با شامى برابر شد [هر دو عرق کردند] سپس امام صادق (علیه السلام) به قیس ماصر فرمودند: «تو با او سخن بگو» او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آنها می خندید زیرا مرد شامى گیر افتاده بود پس به شامى فرمودند: «با این جوان- یعنى هشام بن حکم- صحبت کن.» گفت حاضرم.
سپس مرد شامی به هشام گفت: اى جوان درباره امامت این مرد از من بپرس.
هشام (از سوء ادب او نسبت به ساحت مقدس امام (علیه السلام)) خشمگین شد به طورى که می لرزید، سپس به مرد شامى گفت: اى مرد آیا پروردگارت به مخلوقش خیر اندیشتر است یا مخلوق به خودشان،
شامی گفت بلکه پروردگارم نسبت به مخلوقش خیر اندیشتر است.
هشام: در مقام خیراندیشى براى مردم چه کرده است؟
شامى: براى ایشان حجت و دلیلى به پا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او ایشان را با هم الفت دهد و ناهمواری هاشان را هموار سازد و ایشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد.
هشام: او کیست؟
شامی: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
هشام: بعد از رسول خدا (ایشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد. کیست؟
شامى: قرآن و سنت است.
هشام: قرآن و سنت براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟
شامى: آرى.
هشام: پس چرا من و تو اختلاف کردیم و براى مخالفتى که با تو داریم از شام به اینجا آمدى! شامى خاموش ماند، امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: «چرا سخن نمی گوئى.»
شامی گفت: اگر بگویم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف می کنند باطل گفته ام زیرا عبارات کتاب و سنت معانى مختلفى را متحمل است (چند جور معنى مىشود) و اگر بگویم اختلاف داریم و هر یک از ما مدعى حق می باشیم، دیگر قرآن و سنت به ما سودى ندهند (زیرا که هر کدام از ما آن را به نفع خویش توجیه می کنیم) ولى همین استدلال بر له من و علیه هشام است، حضرت فرمودند: «از او بپرس تا بفهمى که سرشار است.»