حدیث شماره 14 باب اشاره و نص بر امامت امام رضا علیه السلام کتاب حجت اصول کافی
قسمت نهم
یزید گوید بعد از وفات موسى بن جعفر، على (علیهم السلام) را ملاقات کردم ایشان آغاز سخن کرده و فرمودند: «اى یزید براى رفتن به عمره چه نظری دارى؟» عرض کردم پدر و مادرم به قربانت، اختیار با شماست ولی من هزینه آن را ندارم. فرمودند: «سبحان اللَّه!! ما تا متعهد خرجت نشویم، تکلیف نمی کنیم.» پس براه افتادیم تا به آن مکان رسیدیم. حضرت آغاز سخن کرد و فرمودند: «در اینجا بارها همسایگان و عموهایت را ملاقات کرده اى (یزید از فرزندان زید بن على بوده که با امام ششم و هفتم پسر عمو مىشود و پسر عمو در حکم عموست) عرض کردم آرى، سپس داستان را براى ایشان شرح دادم. به من فرمودند: «اما آن کنیز هنوز نیامده است، وقتی آمد سلام آن حضرت را به او می رسانم.» سپس به مکه رفتیم و در همان سال آن کنیز را خریدارى فرمود و مدتى نگذشت که حامله گشت و آن پسر را به دنیا آورد. یزید گوید برادران على (بن موسى علیه السلام) امید داشتند که (در امامت) وارث موسى بن جعفر باشند و بیگناه با من دشمن شدند. (شاید خیال می کردند خریدن آن کنیز به واسطه او بوده است) اسحاق ابن جعفر به ایشان می گفت من دیدم که یزید در مجلس امام کاظم (علیه السلام) در جایى مىنشست که من در آنجا نمى نشستم.