رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه
رمز حیات

آیه امروز:

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ﴿۴۹ صاقات﴾
گوئی (از لطافت و سفیدی) همچون تخم شترمرغی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است).

رمز حیات

رمز حیات

طبقه بندی موضوعی

رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

۱۰۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصول کافی» ثبت شده است

حدیث شماره 13 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

پدر خیرانى گوید من در خراسان خدمت امام رضا (علیه السلام) بودم، که مردى به آن حضرت گفت: آقاى من! اگر پیش آمدى کند، به که بگرویم، فرمودند: «به پسرم ابى جعفر (علیه السلام)»- مثل اینکه گوینده سن ابى جعفر (علیه السلام) را براى امامت کم شمرد- امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «همانا خداى تبارک و تعالى عیسى بن مریم را به رسالت و نبوت برگزید و صاحب شریعت تازه اش ساخت (یعنى کتاب بر او نازل کرد و اولو العزمش قرار داد) در سنى کمتر از سن ابى جعفر (علیه السلام).»

حدیث شماره 12 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

محمد بن حسن بن عمار گوید من دو سال نزد على بن جعفر بن محمد (عموى امام رضا علیهم السلام) بودم و هر خبرى که او از برادرش موسى بن جعفر (علیهماالسلام) شنیده بود، می نوشتم. روزى در مدینه خدمتش نشسته بودم که ابوجعفر محمد بن على الرضا (علیهماالسلام) در مسجد رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) بر او وارد شد. على بن جعفر (علیه السلام) برجست و بدون کفش و عبا نزد او رفت و دستش را بوسید و احترامش کرد. ابوجعفر (علیه السلام) به او فرمودند: «اى عمو! بنشین، خدا تو را رحمت کند» او گفت: آقاى من! چگونه من بنشینم و تو ایستاده باشى؟! چون على بن جعفر (علیه السلام) به مسند خود برگشت، اصحابش او را سرزنش کرده، می گفتند: شما عموى پدر او هستید و با او این گونه رفتار می کنید؟! او گفت: خاموش باشید، - در حالی که محاسنش را در دست گرفته بود - وقتی خداى عزوجل این ریش سفید را سزاوار (امامت) ندانست و این جوان (کودک) را سزاوار دانست و به او چنان مقامى داد، من فضیلت او را انکار کنم؟!! به خدا پناه می برم از آنچه شما می گویید. بلکه من بنده او هستم.

حدیث شماره 11 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

معمر بن خلاد گوید شنیدم اسماعیل بن ابراهیم به امام رضا (علیه السلام) می گفت زبان پسر من لکنت و سنگینى دارد، فردا او را خدمت شما می فرستم تا دست به سرش بکشى و براى او دعا کنى که او غلام شماست، فرمودند: «او غلام ابى جعفر است، او را فردا نزد وى فرست.»

حدیث شماره 10 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

صفوان بن یحیى گوید به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم پیش از آنکه خدا ابى جعفر (علیه السلام) را به شما ببخشد (درباره جانشینتان) از شما می پرسیدیم، و شما می فرمودید: «خدا به من پسرى عنایت می کند.» اکنون او را به شما عنایت کرد و چشم ما را روشن کرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پیش آمدى کند، به که بگرویم؟ حضرت با دست اشاره به ابى جعفر (علیه السلام) فرمود که در برابرش ایستاده بود، عرض کردم جانم به فدایت این پسرى سه ساله است!! فرمودند: «چه مانعى دارد؟ عیسى علیه السلام سه ساله بود (سه سال کمتر داشت‏) که به پیشوایی برخاست.»

 

شرح‏:

ظاهر این روایت این است که عیسى (علیه السلام) در سه سالگى به رسالت مبعوث شده است، چنانچه سخن گفتن او پس از ولادت و زمانى که در گهواره بوده صریح آیه قرآن کریم است و در روایتى که بعد از این بیان مى‏شود، نبوت او را در هفت سالگى بیان می کند. و ممکن است مقصود این باشد که در هفت سالگى قیام به دعوت نموده ولى آثار و علائم نبوت قبلا در او ظاهر شده است.

حدیث شماره 9 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

صنعانى گوید: خدمت امام رضا (علیه السلام) بودم که پسر کودکش ابى جعفر (علیه السلام) را آوردند. آنگاه حضرت فرمودند: «این همان مولودى است که برای شیعیان ما، مولودى پر برکت تر از او متولد نشده است.»

حدیث شماره 8 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

حسن بن جهم گوید خدمت امام رضا (علیه السلام) نشسته بودم که پسر کودکش را طلبید و روى دامنش نشانید و به من فرمودند: «او را برهنه کن و پیراهنش را بکن.» من پیراهنش بیرون آوردم، به من فرمودند: «میان دو شانه اش را نگاه کن»، من نگاه کردم، دیدم در یک شانه ‏اش چیزى بود مانند مهر که در گوشت فرو رفته، به من فرمودند: «این را می بینى؟ پدرم مانند همین علامت را در همین جا داشت.»

حدیث شماره 7 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

ابن قیاماى واسطى گوید خدمت حضرت على بن موسى (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم ممکن است (در یک زمان) دو امام وجود داشته باشد؟ فرمودند: «نه، مگر اینکه یکى از آنها ساکت باشد» (مانند امام حسین (علیه السلام) که در زمان حیات امام حسن (علیه السلام) ساکت نشسته بود) عرض کردم اینک شما امام ساکتى همراه ندارید (تا جانشین و امام بعد از شما باشد) و در آن زمان هنوز ابوجعفر (علیه السلام) براى او متولد نشده بود. حضرت به من فرمودند: «به خدا سوگند که خدا از من فرزندى به وجود مى‏آورد که به وسیله او حق و اهل حق را ثابت کند و باطل و اهل باطل را از میان ببرد.» پس بعد از یک سال ابوجعفر (علیه السلام) متولد شد و ابن قیاما واقفى بود (و واقفیّه، طائفه‏ اى از شعیه ‏اند که بعد از امام موسى علیه السلام به امامى قائل نیستند).

حدیث شماره 6 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی


معمر بن خلاد گوید پس از ولادت ابى جعفر (علیه السلام) خدمت حضرت امام رضا (علیه السلام) موضوعى مذاکره شد. حضرت فرمودند: «شما چه احتیاجى به این مطلب دارید، این ابوجعفر است که من او را در جاى خود نشانده و در جایگاه خودم قرار داده ‏ام.»

حدیث شماره 5 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی


ابن ابى نصر گوید ابن نجاشى به من گفت: امام بعد از صاحب تو (امام رضا علیه السلام) کیست ؟ دوست دارم این را از او بپرسی تا بدانم. من خدمت امام رضا (علیه السلام) رسیدم و آن سخن را با او بازگفتم. حضرت فرمودند: «امام، پسر من است.» سپس فرمودند: «آیا کسى جرأت می کند در حالی که فرزندی ندارد بگوید پسر من.»

حدیث شماره 4 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

حسین بن بشار گوید ابن قیاما (واقفى مذهب) در نامه اى که به امام رضا (علیه السلام) نوشته می گوید: شما چگونه امامى هستید که فرزند ندارید؟!! حضرت رضا (علیه السلام) - مانند شخص خشمگین- به او پاسخ فرمودند: «تو از کجا می دانى که من فرزند نخواهم داشت؟! به خدا که شب و روز نگذرد جز اینکه خدا به من پسرى عنایت کند که به سبب او میان حق و باطل را فیصل دهد.»

حدیث شماره 3 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

محمد بن عیسى گوید خدمت حضرت ابى جعفر ثانى (امام جواد علیه السلام) رسیدم و درباره موضوعاتى با من مناظره کرد، سپس فرمودند: «اى اباعلى! شک و تردید از میان برفت. پدرم جز من (فرزندى) ندارد.» (اگر پدر من هم مانند امامان سابق پسران متعدد می داشت ممکن بود، نسبت به تعیین امام از میان آنها شکى پدید آید)

حدیث شماره 2 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

معمر بن خلاد گوید از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که مطلبى (راجع به امر امامت) بیان کردند و سپس فرمودند: «شما را به آن چه نیازی است؟ این ابو جعفر است که او را به جاى خود نشانیده ام و او را به جاى خویش قرار داده ام» سپس فرمودند:«ما خاندانى هستیم که خردسالانمان (همه چیز را) مو به مو از بزرگسالان ارث می برند.»

حدیث شماره 1 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

یحیى بن حبیب گوید کسى که نزد امام رضا (علیه السلام) نشسته بود، به من خبر داد که چون همه از مجلس برخاستند حضرت به آنها فرمود: «اباجعفر (امام محمد تقى علیه السلام) را ملاقات کنید و به او سلام دهید و با او تجدید عهد کنید.» چون آنها برخاستند، به من متوجه شد و فرمود: «خدا رحمت کند مفضل را که به کمتر از این هم قناعت می کرد.»

 

شرح:

از جمله‏ اى که حضرت در آخر روایت فرمود، ممکن است مقصود این باشد که مفضل در باره شناختن امام و تسلیم به او به عبارت و دستورى کمتر از این هم قناعت می نمود، یعنى مقصود را می فهمید و اطاعت می کرد و این جمله تعریض و ملامت است نسبت به بعضى از حضار آن مجلس که مقصود آن حضرت را نفهمیدند و هنوز مردد بودند.

حدیث شماره 16 باب اشاره و نص بر امامت امام رضا علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

محمد بن سنان گوید یک سال پیش از آنکه امام کاظم (علیه السلام) به عراق آید خدمتش رسیدم پسرش على (علیه السلام) برابرش نشسته بود، حضرت به من نگریست و فرمودند: «اى محمد! در این سال حرکتی (مسافرتى) پیش آید، به خاطر آن بی تابى مکن.» عرض کردم قربانت گردم، آن چه چیزی است؟ سخن شما مرا پریشان کرد. فرمودند: «من به سوى آن طغیانگر (مهدى عباسى) می روم، ولى آگاه باش که از خود او و از کسى که بعد از اوست (هادى) بدى به من نمی رسد.» عرض کردم قربانت گردم، سپس چه مى‏شود؟ فرمودند: «خدا ستمگران را گمراه کند و خدا آنچه خواهد می کند.» (اشاره به مسموم شدن آن حضرت به دست هارون است) عرض کردم قربانت، مطلب چیست؟ فرمودند: هر که در حق این پسرم ستم کند و امامتش را پس از من انکار نماید (چون طایفه واقفیه)، مانند کسى است که در حق على بن ابى طالب (علیه السلا)م ستم کرده و امامت او را پس از رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) انکار نموده است.» عرض کردم به خدا که اگر خدا به من عمرى دهد حق او را تسلیمش کنم و به امامتش اقرار ورزم، فرمودند: «راست گفتى، اى محمد! خدا به تو عمر می دهد و تو هم حق او را تسلیمش می کنى و به امامت او و آنکه بعد از اوست اقرار می کنى.» عرض کردم، بعد از او کیست؟ فرمودند: «پسرش محمد (علیه السلام)» عرض کردم نسبت به او هم راضى و تسلیم هستم‏.

حدیث شماره 15 باب اشاره و نص بر امامت امام رضا علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت دوازدهم

على (بن موسى علیهماالسلام) فرمودند: «لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم‏. همانا اى برادرانم! خدا می داند که من مشتاق شادمانی شما هستم، خدایا! اگر تو می دانى که من صلاح ایشان را می خواهم و نسبت به آنها خوش رفتار و پیوندساز و مهربانم، در هر شب و روز مرا براى کارهاى ایشان یارى کن و جزاى خیرم بده و اگر قصد دیگرى دارم، تو هر پنهانى را می دانى، مرا چنان که سزاوارم جزا بده، اگر قصد بدى دارم جزاى بد و اگر قصد خیرى دارم جزاى خیرم ده. خدایا ایشان را اصلاح کن و کارهایشان را اصلاح کن، و شیطان را از ما و آنها دور کن، و آنها را بر اطاعتت یارى و به هدایتت موفق دار، همانا اى برادر! من خوشحالى شما را مشتاقم و به صلاح شما کوشایم، و خدا نسبت به آنچه می گویم مورد اعتماد است.» عباس گفت: من زبان تو را خوب می شناسم، براى بیل تو نزد ما گلى نیست (یعنى حناى تو نزد ما رنگى ندارد) و با این سخن از یک دیگر جدا شدند و صلّى اللَّه على محمد و آله.

حدیث شماره 15 باب اشاره و نص بر امامت امام رضا علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت یازدهم

 

عباس گفت: هر چه به ما دهى از زیادى اموال خود ماست و آنچه ما از تو طلبکاریم، بیشتر از اینهاست. حضرت فرمودند: «هر چه خواهید بگوئید، آبروى من آبروى شماست، اگر خوشرفتارى کنید به نفع خود شما نزد خدا محفوظ است. و اگر بدرفتارى کنید، خدا آمرزنده و مهربان است. به خدا که شما می دانید من این زمان فرزند و وارثى جز شما ندارم و اگر چیزى را نگاه دارم از آنچه شما گمان مى کنید، یا آن را ذخیره کنم، از براى شما است و بازگشت آن به سوى شما خواهد بود. به خدا از وقتى که پدر شما- رضى اللَّه عنه - وفات کرده است، مالى به دست نیاورده ام، جز اینکه در مواردى که خبر دارید به مصرف رسانیده ام.» عباس برجست و گفت: به خدا که چنین نیست، خدا براى تو امتیازی بر ما قرار نداده است، ولى حقیقت این است که پدر ما بر ما حسد برد و چیزى را خواست که خدا نه براى او و نه براى تو روا دانسته بود و خودت هم می دانى. من صفوان بن یحیى فروشنده پارچه‏هاى سابرى را در کوفه می شناسم (سابرى پارچه نازکى بوده که در سابور فارس می بافته اند و صفوان وکیل امام هشتم و امام نهم علیهما السلام بوده است و گویا وکیل امام هفتم هم بوده است) اگر زنده ماندم گلوى او را می گیرم و تو را هم با او.

حدیث شماره 15 باب اشاره و نص بر امامت امام رضا علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت دهم

 

و در آن وصیّت نامه که عباس مهر آن را شکست، در زیر مهر، نام این گواهان نوشته بود: ابراهیم‏ بن محمد، اسحاق بن جعفر، جعفر بن صالح، سعید بن عمران. و در مجلس قاضى روی ام احمد را گشودند. چون ادعا می کردند که این زن، ام احمد نیست. تا نقاب از چهره اش برداشته، شناختند که خود اوست. آن هنگام ام احمد گفت: به خدا که آقایم (موسى بن جعفر علیه السلام) به من فرمود: در آینده تو را به زور می گیرند و به مجالس می کشند. اسحاق بن جعفر به او پرخاش کرد و گفت: ساکت باش که زنان به سستى و ناتوانى منسوب هستند، گمان ندارم آن حضرت در این باره چیزى فرموده باشد. سپس على (امام هشتم) علیه السلام به عباس رو کرد و فرمودند: «برادرم! من می دانم که غرامت ها و بدهکاری هائى که دارید، شما را به این کار واداشته است، سعید (بن عمران)! برو و هر چه بدهکارى دارند تعیین کن و سپس از جانب ایشان بپرداز. نه به خدا سوگند، تا زمانى که من روى زمین راه روم از همراهى و احسان به شما دست بر نمیدارم. شما هر سخنى دارید بگوئید.»

حدیث شماره 15 باب اشاره و نص بر امامت امام رضا علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت نهم

قاضى به على (بن موسى الرضا علیه السلام) گفت: برخیز اى ابو الحسن، همان لعنتى که امروز از جانب پدرت به من رسید، مرا بس است. پدرت به تو اختیارات وسیعى داده، نه به خدا سوگند، پسر را هیچ کس بهتر از پدر نشناسد، به خدا که پدر تو نزد ما نه سبک مغز بود و نه سست رأى. عباس به قاضى گفت: خدایت اصلاح کند، آن مهر را بردار و نوشته زیرش را بخوان. ابو عمران قاضى گفت: نه، من برنمیدارم، همان لعنتى که امروز از پدرت بمن رسید، مرا بس است. عباس گفت: من آن مهر را برمی دارم، قاضى گفت: تو خود دانى، عباس مهر را برداشت. دیدند در آن نوشته است، خارج کردن ایشان  (برادران) را از وصایت بیرون کرده، و على را تنها ثابت داشته و ایشان را در ولایت و حکم على داخل گردانیده؛ خواه دوست دارند و خواه کراهت داشته باشند. و خارج نمودن ایشان را از تصرف در موقوفه و غیر موقوفه. و گشودن آن وصیّت نامه بر ایشان بلا و رسوایى و خوارى، و از براى حضرت على (بن موسى الرّضا علیه السلام) خیر و خوبى بود.....

حدیث شماره 15 باب اشاره و نص بر امامت امام رضا علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت هشتم

 

چون او چنین گفت ابراهیم بن محمد بر او حمله کرد و گفت: اگر آن را بگوئى ما از تو نپذیریم‏ و تصدیقت نکنیم و تو نزد ما سرزنش شده و منفور خواهى بود، ما تو را در کودکى و بزرگیت به دروغ شناخته‏ ایم و اگر در تو خیری بود، پدرت تو را بهتر مى‏ شناخت، همانا پدرت به ظاهر و باطن تو شناساتر بود، او تو را بر نگهدارى دو دانه خرما امین نمی دانست. سپس عمویش اسحاق بن جعفر به سویش رفت و گریبان او را گرفت و گفت: تو هم کم خرد و هم ناتوان و هم نادانى، این هم روى کارى که دیروز کردى باشد (معلوم مى‏ شود که قبلا هم کار زشتى از او صادر شده است) و حضار دیگر هم اسحاق را کمک کردند...

حدیث شماره 15 باب اشاره و نص بر امامت امام رضا علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت هفتم

 

ابوالحکم گوید عبد اللَّه بن آدم جعفرى از یزید بن سلیط چنین روایت کند که ابو عمران طلحى قاضى مدینه بود، چون موسى بن جعفر (علیهماالسلام) درگذشت، برادران امام هشتم، او را به نزد طلحى قاضی بردند. عباس بن موسى (بن جعفر) گفت خدا تو را به اصلاح آورد، و ما را به وجود تو بهرمند گرداند.، همانا در پائین این وصیتنامه گنج و گوهری است (یعنى جمله ای است که براى ما سود بسیارى دارد) و این برادر می خواهد از ما پنهان کند و خودش تنها از آن استفاده کند و پدر ما هم- خدایش رحمت کند- همه چیز را به او واگذار کرده و ما را بى‏چیز گذاشته است و اگر من خوددارى نمی کردم، در برابر همه مردم به تو خبر مهمى می گفتم...