حدیث شماره 11 باب در امر غیبت کتاب حجت اصول کافی
فضل بن عمر گوید خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم، و در اتاق مردم دیگرى هم نزدش بودند، که من گمان کردم روى سخنش با دیگرى است، امام فرمودند: «همانا به خدا که صاحب الامر از میان شما پنهان شود و گمنام گردد، تا آنجا که گویند، او مرد، هلاک شد، در کدام دره افتاد؟ و شما مانند کشتى گرفتار امواج دریا، متزلزل و واژگون شوید، و نجات نیابید جز کسى که خدا از او پیمان گرفته و ایمان را در دلش ثبت کرده و او را با روحى از جانب خود تقویت نموده. و همانا دوازده پرچم مشتبه بر افراشته گردد که هیچ یک از دیگرى شناخته نشود.» (حق از باطل مشخص نگردد) زراره گوید من گریه کردم، امام فرمودند: «چه تو را به گریه آورد، اى ابا عبد اللَّه؟!» عرض کردم، قربانت چگونه نگریم که شما می فرمائید: دوازده پرچم مشتبه است و هیچ یک از دیگرى شناخته نشود. زراره گوید در مجلس آن روزنه ای بود که از آنجا آفتاب می تابید، حضرت فرمودند: «این آفتاب آشکار است؟» گفتم آرى، فرمودند: «امر ما از این آفتاب روشنتر است.»