رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه
رمز حیات

آیه امروز:

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ﴿۴۹ صاقات﴾
گوئی (از لطافت و سفیدی) همچون تخم شترمرغی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است).

رمز حیات

رمز حیات

طبقه بندی موضوعی

رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

۲۹۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیعه» ثبت شده است

حدیث شماره 7 باب اشاره و نص بر امامت امام حسن عسکری علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

على بن عمرو عطار گوید خدمت حضرت ابو الحسن عسگرى (امام هادی علیه السلام) رسیدم، و هنوز پسرش ابوجعفر (محمد) زنده بود و من گمان می کردم او امام است، عرض کردم جانم به فدایت کدام یک از فرزندانتان را امام بدانم؟ فرمودند: «تا امر من به شما نرسد، هیچ یک را به امامت مخصوص ندانید.» عطار گوید پس از مدتی به حضرت نوشتم: امر امامت در که خواهد بود؟ حضرت برایم نوشت:‏ «در فرزند بزرگ من» و ابو محمد (امام حسن عسگرى علیه السلام) بزرگتر از ابى جعفر بود.

حدیث شماره 6 باب اشاره و نص بر امامت امام حسن عسکری علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

على بن مهزیار گوید به حضرت ابى الحسن (امام هادی علیه السلام) عرض کردم اگر پیش آمدى کند- و من از آن به خدا پناه می برم-  بفرمایید که امامت با کیست و به سوى که پناه بریم؟ فرمودند: «وصیّت من به سوى بزرگترین فرزندان من است.»

حدیث شماره 5 باب اشاره و نص بر امامت امام حسن عسکری علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

عبدالله مروان انبارى گوید هنگام وفات ابى جعفر محمد بن علی حاضر بودم که ابو الحسن (امام هادی علیه السلام) وارد شدند، براى حضرت تختى گذاشتند و بر آن نشستند و اهل بیتش گردش بودند و ابو محمد (امام حسن عسگرى علیه السلام) در گوشه اى ایستاده بودند، امام هادى (علیه السلام) چون از امر ابى جعفر فارغ شد، متوجه ابو محمد (علیه السلام) شد و فرمودند: ای پسرم! شکر خداى تبارک و تعالى را تازه کن که آن ام را در تو پدید آورده است.»

حدیث شماره 4 باب اشاره و نص بر امامت امام حسن عسکری علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

على بن جعفر گوید من در زمان وفات محمد پسر امام هادى (علیه السلام) نزد آن حضرت حاضر بودم حضرت به امام حسن عسگرى (علیه السلام) فرمودند: «اى فرزند عزیز من، از براى خدا شکر تازه به جا آور که امر بزرگى را در باب تو به پدید آورده.» (یعنى چون برادر بزرگترت وفات کرد، امامت براى تو مسلم و قطعى گشت و شیعه از تردید و اختلاف نجات یافتند.)

حدیث شماره 3 باب اشاره و نص بر امامت امام حسن عسکری علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

عبد اللَّه بن محمد اصفهانى گوید امام هادى (علیه السلام) فرمودند: «صاحب شما بعد از من کسى است که بر من نماز خواند» و ما تا آن روز ابا محمد (امام حسن عسگرى علیه السلام) را نمی شناختیم، (پس از وفات‏ امام هادى علیه السلام) ابا محمد (علیه السلام) بیرون آمد و بر جنازه آن حضرت نماز خواند.

حدیث شماره 2 باب اشاره و نص بر امامت امام حسن عسکری علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

على بن عمر نوفلى گوید در صحن منزل امام هادى (علیه السلام) خدمتش بودم که پسرش محمد از نزد ما گذشت. به حضرت عرض کردم قربانت گردم، بعد از شما، او صاحب ماست؟ فرمودند: «نه صاحب شما بعد از من حسن (علیه السلام) است.»

حدیث شماره 1 باب اشاره و نص بر امامت امام حسن عسکری علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

یحیى بن یسار قنبرى گوید حضرت ابو الحسن (امام على النقى علیه السلام) چهار ماه قبل از وفاتشان به پسرش حسن (علیه السلام) وصیت کرد و مرا با جماعتى از دوستان گواه گرفت.

حدیث شماره 3 باب اشاره و نص بر امامت امام هادی علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

واسطى گوید از احمد بن ابى خالد خادم ابى جعفر (امام جواد علیه السلام) شنیدم که آن حضرت او را بر این وصیت نوشته شده گواه گرفته است:

گواهى دهد احمد بن ابى خالد خادم ابى جعفر بر اینکه: ابى جعفر محمد بن على بن موسى بن جعفر ابن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام)، او را شاهد گرفت که آن حضرت، پسر خویش امام على نقى را وصىّ نمود در امور خود و خواهرانش (و در نسخه اى از کافى برادرانش) و امر موسى را چون به حدّ بلوغ رسد، به خودش مفوّض نمود، (امام جواد علیه السلام سه دختر و یک پسر دیگر به نام موسى مبرقع داشت که امر آنها را به امام هادی علیه السلام وصیت فرمود) و عبد اللَّه بن مساور را سرپرست املاک و اموال و مخارج و بردگان و سایر ترکه خود نمود. تا زمانى که على بن محمد (علیهماالسلام) بالغ شود (این عمل از نظر تقیه بود و مقصود این است که به حد امامت برسد- مرآت-)، و آنگاه عبد اللَّه بن مساور آنها را به او تحویل دهد تا او کار خود و خواهرانش به عهده بگیرد و کار موسى را به خود او واگذارد تا او هم پس از آن دو ‏( على النقى علیه السلام و ابن مساور)، در کار خود مستقل شود طبق شرطی که پدر آنها در صدقات و اوقافی که وقف نموده مقرر داشته، به تاریخ روز یک شنبه سوم ذى الحجه سنه 220.

احمد بن ابى خالد گواهیش را با دست خود نوشت و حسن بن محمد بن عبد اللَّه بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام معروف به جَوّانى گواهى خود را مثل گواهى احمد بن ابى خالد در بالاى این مکتوب نوشت و آن را با دست خود هم نوشت، و نصر خادم هم گواهى داد و گواهیش را با دست خود نوشت.

حدیث شماره 2 باب اشاره و نص بر امامت امام هادی علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت دوم

چون حضرت ابى جعفر ( امام جواد علیه السلام) درگذشت، پدرم گوید: من هنوز از منزل بیرون نرفته بودم که قریب چهار صد نفر به امامت حضرت على النقى (علیه السلام) یقین کرده بودند و رؤساء شیعه نزد محمد بن فرج (که از موثقین اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و امام هادی علیهم السلام بود) انجمن کرده، راجع به این امر گفتگو می کردند. محمد بن فرج به پدرم نامه اى نوشت و او را از انجمن آنها نزد خود آگاه ساخت و نیز نوشت اگر بیم انتشار خبر نبود، خودش هم با ایشان نزد او مى‏آمد و از وى می خواست که به منزلش رود، پدرم سوار شد و نزد او رفت، دید مردم نزد او گرد آمده اند. آنها به پدرم گفتند: درباره این امر چه می گوئى؟ پدرم به کسانى که نامه ها نزدشان بود گفت: نامه ها را بیاورید، ایشان آوردند، پدرم گفت: این است همان مطلبى‏ که به آن مأمور بودم، بعضى از آنها گفتند: ما دوست داشتیم که تو در این موضوع شاهد دیگرى هم می داشتى پدرم گفت: آن را هم خداى عزوجل درست کرده است، این ابو جعفر اشعرى است که به شنیدن این پیام گواهى می دهد و از او خواست که گواهى خود را بگوید: احمد انکار کرد که در این باره چیزى شنیده باشد پدرم او را به مباهله طلبید و ملزمش ساخت، آنگاه احمد گفت: من این پیام را شنیدم و این شرافتى بود که من می خواستم به مردى از عرب برسد نه به عجم، پس همه آن جمعیت به حق معتقد شدند. و در نسخه صفوانى هم چنین است.

حدیث شماره 2 باب اشاره و نص بر امامت امام هادی علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 قسمت اول

خیرانى از پدرش روایت کند که او گوید بر در خانه امام جواد (علیه السلام) گماشته خدمتى بوده و احمد بن محمد بن عیسى، هر شب هنگام سحر مى‏ آمد تا از وضع بیمارى امام (علیه السلام) خبر گیرد، شخص دیگرى هم بود که به عنوان رسول و فرستاده میان امام و پدرم رفت و آمد می کرد، چون او مى ‏آمد، احمد می رفت و پدرم با او خلوت می کرد، شبى من بیرون رفتم و احمد از آن مجلس برخاست، پدرم با فرستاده‏ خلوت کرد، احمد هم در اطراف مجلس گشت تا در گوشه اى که سخن آنها را می شنید بایستاد. فرستاده به پدرم گفت آقایت به تو سلام می رساند و می فرماید من در می گذرم و امر (امامت) به پسرم على (علیه السلام) می رسد و او بعد از من بر گردن شما همان حق دارد که من بعد از پدرم بر شما داشتم، سپس فرستاده برفت و احمد به جاى خود بازگشت و به پدرم گفت: او به تو چه گفت؟ پدرم گفت: سخن خیرى گفت، احمد گفت: من سخن او را شنیدم پنهان مکن و آنچه شنیده بود باز گفت. پدرم به او گفت: این عمل که تو کردى، خدا بر تو حرام ساخته بود، زیرا خداى تعالى می فرماید: «تجسس نکنید (12 حجرات)» اینک این گواه بودن را نگاه دارش، شاید روزى محتاجش شویم، مبادا تا وقتش رسد آن را اظهار کنى. چون صبح شد، پدرم موضوع گفته فرستاده را در ده ورقه نوشت و مهر کرد و به ده نفر از بزرگان قوم داد و گفت اگر من پیش از آنکه این را از شما مطالبه کنم مردم، آن را باز کنید و مضمونش را به مردم اطلاع دهید.

حدیث شماره 1 باب اشاره و نص بر امامت امام هادی علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

اسماعیل بن مهران گوید حضرت ابى جعفر (امام محمد تقى علیه السلام)، دو مرتبه از مدینه به بغداد رفت، هنگام رفتن نخستین، به حضرت عرض کردم: قربانت گردم، من در این راه بر شما نگرانم، آن امر (امامت) پس از شما با کیست؟ حضرت با لبى خندان به من متوجه شد و فرمودند: «آن غیبتى که گمان می کنى در این سال نیست.» چون نوبت دوم آن حضرت را به سوى معتصم می بردند، نزدش رفتم و عرض کردم قربانت گردم شما بیرون می روید، آن امر (امامت) پس از شما با کیست؟ حضرت به قدرى گریستند که محاسنشان تر شد، سپس به من متوجه شد و فرمودند: «در این سفر باید بر من نگران بود، امر (امامت) پس از من با پسرم على (علیه السلام) است.

 

شرح‏:

نوبت اول مأمون عباسى (لعنه الله علیه) امام جواد (علیه السلام) را از مدینه به بغداد طلبید و دخترش ام الفضل را به او تزویج کرد، حضرت همراه ام الفضل به مدینه بازگشت و پس از چندى مأمون درگذشت و برادرش محمد معتصم جانشینش شد، او حضرت را از مدینه طلب کرد و به دست زوجه ‏اش ام الفضل مسمومش نمود

حدیث شماره 14 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت چهارم

شرح‏:

علم قیافه‏ شناسى آن است که شخص قائف از روى آثار و علائم صورت و دست و پا و سایر اعضاء شباهت دو نفر را به یکدیگر می فهمد و نسبت و قرابت میان آنها را تشخیص می دهد، این علم در شرع مقدس اسلام اعتبارى ندارد و هیچ گونه نسبتى با آن ثابت نم یشود، بلکه براى تعیین انتساب در شرع اسلام موازین و مقررات دیگری است، ولى در صورتى که به مسلمانى تهمتى زنند، او می تواند براى دفع تهمت از خود به قیافه شناس رجوع کند، چنانچه راجع به انتساب اسامه، پسر زید بن حارثه را به پدرش چنین روایت کنند که اسامه سیاه رنگ بود و پدرش زید سفیدتر از پنبه، از این جهت مردم جاهلیت در نسب او طعن می زدند، تا آنکه قیافه شناس حکم کرد که او پسر زید است و ملت عرب هم سخن قیافه شناس را می پذیرفتند، از این جهت پیغمبر خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) مسرور گشت زیرا طعن آنها به آن حضرت هم مربوط بود- مرآت ص 237-.

و حضرت رضا علیه السلام چون در باره پسرش مورد تهمت واقع گشت، به حکم قیافه ‏شناس تن داد، بشرحى که در این روایت ذکر شد و پس از آنکه حق روشن گشت، امام رضا علیه السلام از قول رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله خبر غیبى ظلم و فتنه انگیزى بنى عباس را نسبت بفرزندانش که منتهى بغیبت و پنهان شدن حضرت مهدى، امام دوازدهم عجل الله تعالى فرجه الشریف میگردد، بیان می کند.

حدیث شماره 14 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت سوم

على بن جعفر گوید: من برخاستم و ابى جعفر علیه السلام را بوسیدم و به او عرض کردم گواهى دهم که تو امام منى نزد خدا. آنگاه حضرت رضا (علیه السلام) گریه کرد و فرمودند: «اى عمو! مگر نشنیدى که پدرم می فرمود: «رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) فرمودند: «پدرم فداى پسر بهترین کنیزان، پسر کنیز نوبیه (نوبه بلاد بزرگی است در سودان که بلال حبشى هم از آنجا بوده است) و از صفات آن کنیز، این است که دهانش خوشبو، و رحمش فرزند نجیب را مى‏ پروراند. واى بر آنها و خدا لعنت کند اعیبس و نژادش را (یعنى بنى عباس را) همان که فتنه انگیز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز می کشد و به آنها ذلت می رساند و از جام تلخ و ناگوار به آنها مى آشاماند. و اوست در به در و دور افتاده، پدر و جد کشته شده و صاحب غیبت است که مردم درباره او گویند معلوم نیست مرده یا هلاک شده و به کدام دره رفته.»» اى عمو! چنین پسرى جز از نسل من تواند بود؟؟» عرض کردم راست گوئى، قربانت گردم.

حدیث شماره 14 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت دوم


چون ایشان آمدند، ما را در باغ نشانیدند (یعنى قیافه‏ شناسان یا عموها و برادران امام رضا علیه السلام) و عموها و برادران و خواهران آن حضرت، صف کشیدند و امام رضا (علیه السلام) را گرفتند خرقه و کلاهى پشمین به او پوشانیدند و بیلى بر دوشش گذاشتند و گفتند به صورت باغبانى وارد باغ شو، سپس ابى جعفر (علیه السلام) را آوردند و به قیافه‏ شناسان گفتند: این پسر را به پدرش منسوب کنید، آنها گفتند: او را در اینجا پدرى نیست ولى این و این عموى پدر او هستند و این عموى خود اوست و این عمه اوست، اگر او در اینجا پدرى داشته باشد، همین صاحب باغ است که پاهاى او با پاهاى این پسر یکسان است و چون حضرت رضا (علیه السلام) برگشت، گفتند: همین شخص پدر اوست (گویا ابتدا از آثار قدم حضرت که روى زمین نقش بسته بود، احتمالى دادند و سپس که خود حضرت را دیدند یقین کردند).

حدیث شماره 14 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت اول

 

زکریا بن یحیى گوید شنیدم على بن جعفر، حسن بن حسین بن على را حدیث می کرد و می گفت: به خدا سوگند که خدا ابو الحسن الرضا (علیه السلام) را یارى کرد، حسن گفت: آرى به خدا قربانت گردم، همانا برادرانش نسبت به او ستم کردند، على بن جعفر گفت: آرى به خدا ما عموهایش هم به او ستم کردیم، حسن گفت: قربانت گردم، مگر شما چه کردید؟ زیرا من نزد شما نبودم. گفت: ما و برادرانش به او گفتیم هرگز در میان ما خاندان، امامى که رنگش دگرگون باشد نبوده (مقصودشان این بود که امام محمد تقى علیه السلام به شما شباهت ندارد) حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: «او پسر من است،.» آنها گفتند: همانا رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) به حکم قیافه شناس داورى فرموده، میان تو و ما هم قیافه شناس داور باشد، حضرت فرمودند: «شما به سراغ آنها بفرستید، من این کار را نمی کنم و به آنها اطلاع ندهید که براى چه دعوتشان می کنید و شما در خانه خود باشید.»

حدیث شماره 13 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

پدر خیرانى گوید من در خراسان خدمت امام رضا (علیه السلام) بودم، که مردى به آن حضرت گفت: آقاى من! اگر پیش آمدى کند، به که بگرویم، فرمودند: «به پسرم ابى جعفر (علیه السلام)»- مثل اینکه گوینده سن ابى جعفر (علیه السلام) را براى امامت کم شمرد- امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «همانا خداى تبارک و تعالى عیسى بن مریم را به رسالت و نبوت برگزید و صاحب شریعت تازه اش ساخت (یعنى کتاب بر او نازل کرد و اولو العزمش قرار داد) در سنى کمتر از سن ابى جعفر (علیه السلام).»

حدیث شماره 12 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

محمد بن حسن بن عمار گوید من دو سال نزد على بن جعفر بن محمد (عموى امام رضا علیهم السلام) بودم و هر خبرى که او از برادرش موسى بن جعفر (علیهماالسلام) شنیده بود، می نوشتم. روزى در مدینه خدمتش نشسته بودم که ابوجعفر محمد بن على الرضا (علیهماالسلام) در مسجد رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) بر او وارد شد. على بن جعفر (علیه السلام) برجست و بدون کفش و عبا نزد او رفت و دستش را بوسید و احترامش کرد. ابوجعفر (علیه السلام) به او فرمودند: «اى عمو! بنشین، خدا تو را رحمت کند» او گفت: آقاى من! چگونه من بنشینم و تو ایستاده باشى؟! چون على بن جعفر (علیه السلام) به مسند خود برگشت، اصحابش او را سرزنش کرده، می گفتند: شما عموى پدر او هستید و با او این گونه رفتار می کنید؟! او گفت: خاموش باشید، - در حالی که محاسنش را در دست گرفته بود - وقتی خداى عزوجل این ریش سفید را سزاوار (امامت) ندانست و این جوان (کودک) را سزاوار دانست و به او چنان مقامى داد، من فضیلت او را انکار کنم؟!! به خدا پناه می برم از آنچه شما می گویید. بلکه من بنده او هستم.

حدیث شماره 11 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

معمر بن خلاد گوید شنیدم اسماعیل بن ابراهیم به امام رضا (علیه السلام) می گفت زبان پسر من لکنت و سنگینى دارد، فردا او را خدمت شما می فرستم تا دست به سرش بکشى و براى او دعا کنى که او غلام شماست، فرمودند: «او غلام ابى جعفر است، او را فردا نزد وى فرست.»

حدیث شماره 10 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

صفوان بن یحیى گوید به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم پیش از آنکه خدا ابى جعفر (علیه السلام) را به شما ببخشد (درباره جانشینتان) از شما می پرسیدیم، و شما می فرمودید: «خدا به من پسرى عنایت می کند.» اکنون او را به شما عنایت کرد و چشم ما را روشن کرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پیش آمدى کند، به که بگرویم؟ حضرت با دست اشاره به ابى جعفر (علیه السلام) فرمود که در برابرش ایستاده بود، عرض کردم جانم به فدایت این پسرى سه ساله است!! فرمودند: «چه مانعى دارد؟ عیسى علیه السلام سه ساله بود (سه سال کمتر داشت‏) که به پیشوایی برخاست.»

 

شرح‏:

ظاهر این روایت این است که عیسى (علیه السلام) در سه سالگى به رسالت مبعوث شده است، چنانچه سخن گفتن او پس از ولادت و زمانى که در گهواره بوده صریح آیه قرآن کریم است و در روایتى که بعد از این بیان مى‏شود، نبوت او را در هفت سالگى بیان می کند. و ممکن است مقصود این باشد که در هفت سالگى قیام به دعوت نموده ولى آثار و علائم نبوت قبلا در او ظاهر شده است.

حدیث شماره 9 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

صنعانى گوید: خدمت امام رضا (علیه السلام) بودم که پسر کودکش ابى جعفر (علیه السلام) را آوردند. آنگاه حضرت فرمودند: «این همان مولودى است که برای شیعیان ما، مولودى پر برکت تر از او متولد نشده است.»