رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه
رمز حیات

آیه امروز:

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ﴿۴۹ صاقات﴾
گوئی (از لطافت و سفیدی) همچون تخم شترمرغی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است).

رمز حیات

رمز حیات

طبقه بندی موضوعی

رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

۲۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چهارده معصوم» ثبت شده است

حدیث شماره 2 باب اشاره و نص بر امامت امام هادی علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 قسمت اول

خیرانى از پدرش روایت کند که او گوید بر در خانه امام جواد (علیه السلام) گماشته خدمتى بوده و احمد بن محمد بن عیسى، هر شب هنگام سحر مى‏ آمد تا از وضع بیمارى امام (علیه السلام) خبر گیرد، شخص دیگرى هم بود که به عنوان رسول و فرستاده میان امام و پدرم رفت و آمد می کرد، چون او مى ‏آمد، احمد می رفت و پدرم با او خلوت می کرد، شبى من بیرون رفتم و احمد از آن مجلس برخاست، پدرم با فرستاده‏ خلوت کرد، احمد هم در اطراف مجلس گشت تا در گوشه اى که سخن آنها را می شنید بایستاد. فرستاده به پدرم گفت آقایت به تو سلام می رساند و می فرماید من در می گذرم و امر (امامت) به پسرم على (علیه السلام) می رسد و او بعد از من بر گردن شما همان حق دارد که من بعد از پدرم بر شما داشتم، سپس فرستاده برفت و احمد به جاى خود بازگشت و به پدرم گفت: او به تو چه گفت؟ پدرم گفت: سخن خیرى گفت، احمد گفت: من سخن او را شنیدم پنهان مکن و آنچه شنیده بود باز گفت. پدرم به او گفت: این عمل که تو کردى، خدا بر تو حرام ساخته بود، زیرا خداى تعالى می فرماید: «تجسس نکنید (12 حجرات)» اینک این گواه بودن را نگاه دارش، شاید روزى محتاجش شویم، مبادا تا وقتش رسد آن را اظهار کنى. چون صبح شد، پدرم موضوع گفته فرستاده را در ده ورقه نوشت و مهر کرد و به ده نفر از بزرگان قوم داد و گفت اگر من پیش از آنکه این را از شما مطالبه کنم مردم، آن را باز کنید و مضمونش را به مردم اطلاع دهید.

حدیث شماره 1 باب اشاره و نص بر امامت امام هادی علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

اسماعیل بن مهران گوید حضرت ابى جعفر (امام محمد تقى علیه السلام)، دو مرتبه از مدینه به بغداد رفت، هنگام رفتن نخستین، به حضرت عرض کردم: قربانت گردم، من در این راه بر شما نگرانم، آن امر (امامت) پس از شما با کیست؟ حضرت با لبى خندان به من متوجه شد و فرمودند: «آن غیبتى که گمان می کنى در این سال نیست.» چون نوبت دوم آن حضرت را به سوى معتصم می بردند، نزدش رفتم و عرض کردم قربانت گردم شما بیرون می روید، آن امر (امامت) پس از شما با کیست؟ حضرت به قدرى گریستند که محاسنشان تر شد، سپس به من متوجه شد و فرمودند: «در این سفر باید بر من نگران بود، امر (امامت) پس از من با پسرم على (علیه السلام) است.

 

شرح‏:

نوبت اول مأمون عباسى (لعنه الله علیه) امام جواد (علیه السلام) را از مدینه به بغداد طلبید و دخترش ام الفضل را به او تزویج کرد، حضرت همراه ام الفضل به مدینه بازگشت و پس از چندى مأمون درگذشت و برادرش محمد معتصم جانشینش شد، او حضرت را از مدینه طلب کرد و به دست زوجه ‏اش ام الفضل مسمومش نمود

حدیث شماره 14 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت چهارم

شرح‏:

علم قیافه‏ شناسى آن است که شخص قائف از روى آثار و علائم صورت و دست و پا و سایر اعضاء شباهت دو نفر را به یکدیگر می فهمد و نسبت و قرابت میان آنها را تشخیص می دهد، این علم در شرع مقدس اسلام اعتبارى ندارد و هیچ گونه نسبتى با آن ثابت نم یشود، بلکه براى تعیین انتساب در شرع اسلام موازین و مقررات دیگری است، ولى در صورتى که به مسلمانى تهمتى زنند، او می تواند براى دفع تهمت از خود به قیافه شناس رجوع کند، چنانچه راجع به انتساب اسامه، پسر زید بن حارثه را به پدرش چنین روایت کنند که اسامه سیاه رنگ بود و پدرش زید سفیدتر از پنبه، از این جهت مردم جاهلیت در نسب او طعن می زدند، تا آنکه قیافه شناس حکم کرد که او پسر زید است و ملت عرب هم سخن قیافه شناس را می پذیرفتند، از این جهت پیغمبر خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) مسرور گشت زیرا طعن آنها به آن حضرت هم مربوط بود- مرآت ص 237-.

و حضرت رضا علیه السلام چون در باره پسرش مورد تهمت واقع گشت، به حکم قیافه ‏شناس تن داد، بشرحى که در این روایت ذکر شد و پس از آنکه حق روشن گشت، امام رضا علیه السلام از قول رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله خبر غیبى ظلم و فتنه انگیزى بنى عباس را نسبت بفرزندانش که منتهى بغیبت و پنهان شدن حضرت مهدى، امام دوازدهم عجل الله تعالى فرجه الشریف میگردد، بیان می کند.

حدیث شماره 14 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت سوم

على بن جعفر گوید: من برخاستم و ابى جعفر علیه السلام را بوسیدم و به او عرض کردم گواهى دهم که تو امام منى نزد خدا. آنگاه حضرت رضا (علیه السلام) گریه کرد و فرمودند: «اى عمو! مگر نشنیدى که پدرم می فرمود: «رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) فرمودند: «پدرم فداى پسر بهترین کنیزان، پسر کنیز نوبیه (نوبه بلاد بزرگی است در سودان که بلال حبشى هم از آنجا بوده است) و از صفات آن کنیز، این است که دهانش خوشبو، و رحمش فرزند نجیب را مى‏ پروراند. واى بر آنها و خدا لعنت کند اعیبس و نژادش را (یعنى بنى عباس را) همان که فتنه انگیز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز می کشد و به آنها ذلت می رساند و از جام تلخ و ناگوار به آنها مى آشاماند. و اوست در به در و دور افتاده، پدر و جد کشته شده و صاحب غیبت است که مردم درباره او گویند معلوم نیست مرده یا هلاک شده و به کدام دره رفته.»» اى عمو! چنین پسرى جز از نسل من تواند بود؟؟» عرض کردم راست گوئى، قربانت گردم.

حدیث شماره 14 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت دوم


چون ایشان آمدند، ما را در باغ نشانیدند (یعنى قیافه‏ شناسان یا عموها و برادران امام رضا علیه السلام) و عموها و برادران و خواهران آن حضرت، صف کشیدند و امام رضا (علیه السلام) را گرفتند خرقه و کلاهى پشمین به او پوشانیدند و بیلى بر دوشش گذاشتند و گفتند به صورت باغبانى وارد باغ شو، سپس ابى جعفر (علیه السلام) را آوردند و به قیافه‏ شناسان گفتند: این پسر را به پدرش منسوب کنید، آنها گفتند: او را در اینجا پدرى نیست ولى این و این عموى پدر او هستند و این عموى خود اوست و این عمه اوست، اگر او در اینجا پدرى داشته باشد، همین صاحب باغ است که پاهاى او با پاهاى این پسر یکسان است و چون حضرت رضا (علیه السلام) برگشت، گفتند: همین شخص پدر اوست (گویا ابتدا از آثار قدم حضرت که روى زمین نقش بسته بود، احتمالى دادند و سپس که خود حضرت را دیدند یقین کردند).

حدیث شماره 14 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت اول

 

زکریا بن یحیى گوید شنیدم على بن جعفر، حسن بن حسین بن على را حدیث می کرد و می گفت: به خدا سوگند که خدا ابو الحسن الرضا (علیه السلام) را یارى کرد، حسن گفت: آرى به خدا قربانت گردم، همانا برادرانش نسبت به او ستم کردند، على بن جعفر گفت: آرى به خدا ما عموهایش هم به او ستم کردیم، حسن گفت: قربانت گردم، مگر شما چه کردید؟ زیرا من نزد شما نبودم. گفت: ما و برادرانش به او گفتیم هرگز در میان ما خاندان، امامى که رنگش دگرگون باشد نبوده (مقصودشان این بود که امام محمد تقى علیه السلام به شما شباهت ندارد) حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: «او پسر من است،.» آنها گفتند: همانا رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) به حکم قیافه شناس داورى فرموده، میان تو و ما هم قیافه شناس داور باشد، حضرت فرمودند: «شما به سراغ آنها بفرستید، من این کار را نمی کنم و به آنها اطلاع ندهید که براى چه دعوتشان می کنید و شما در خانه خود باشید.»

حدیث شماره 13 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

پدر خیرانى گوید من در خراسان خدمت امام رضا (علیه السلام) بودم، که مردى به آن حضرت گفت: آقاى من! اگر پیش آمدى کند، به که بگرویم، فرمودند: «به پسرم ابى جعفر (علیه السلام)»- مثل اینکه گوینده سن ابى جعفر (علیه السلام) را براى امامت کم شمرد- امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «همانا خداى تبارک و تعالى عیسى بن مریم را به رسالت و نبوت برگزید و صاحب شریعت تازه اش ساخت (یعنى کتاب بر او نازل کرد و اولو العزمش قرار داد) در سنى کمتر از سن ابى جعفر (علیه السلام).»

حدیث شماره 12 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

محمد بن حسن بن عمار گوید من دو سال نزد على بن جعفر بن محمد (عموى امام رضا علیهم السلام) بودم و هر خبرى که او از برادرش موسى بن جعفر (علیهماالسلام) شنیده بود، می نوشتم. روزى در مدینه خدمتش نشسته بودم که ابوجعفر محمد بن على الرضا (علیهماالسلام) در مسجد رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) بر او وارد شد. على بن جعفر (علیه السلام) برجست و بدون کفش و عبا نزد او رفت و دستش را بوسید و احترامش کرد. ابوجعفر (علیه السلام) به او فرمودند: «اى عمو! بنشین، خدا تو را رحمت کند» او گفت: آقاى من! چگونه من بنشینم و تو ایستاده باشى؟! چون على بن جعفر (علیه السلام) به مسند خود برگشت، اصحابش او را سرزنش کرده، می گفتند: شما عموى پدر او هستید و با او این گونه رفتار می کنید؟! او گفت: خاموش باشید، - در حالی که محاسنش را در دست گرفته بود - وقتی خداى عزوجل این ریش سفید را سزاوار (امامت) ندانست و این جوان (کودک) را سزاوار دانست و به او چنان مقامى داد، من فضیلت او را انکار کنم؟!! به خدا پناه می برم از آنچه شما می گویید. بلکه من بنده او هستم.

حدیث شماره 11 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

معمر بن خلاد گوید شنیدم اسماعیل بن ابراهیم به امام رضا (علیه السلام) می گفت زبان پسر من لکنت و سنگینى دارد، فردا او را خدمت شما می فرستم تا دست به سرش بکشى و براى او دعا کنى که او غلام شماست، فرمودند: «او غلام ابى جعفر است، او را فردا نزد وى فرست.»

حدیث شماره 10 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

صفوان بن یحیى گوید به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم پیش از آنکه خدا ابى جعفر (علیه السلام) را به شما ببخشد (درباره جانشینتان) از شما می پرسیدیم، و شما می فرمودید: «خدا به من پسرى عنایت می کند.» اکنون او را به شما عنایت کرد و چشم ما را روشن کرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پیش آمدى کند، به که بگرویم؟ حضرت با دست اشاره به ابى جعفر (علیه السلام) فرمود که در برابرش ایستاده بود، عرض کردم جانم به فدایت این پسرى سه ساله است!! فرمودند: «چه مانعى دارد؟ عیسى علیه السلام سه ساله بود (سه سال کمتر داشت‏) که به پیشوایی برخاست.»

 

شرح‏:

ظاهر این روایت این است که عیسى (علیه السلام) در سه سالگى به رسالت مبعوث شده است، چنانچه سخن گفتن او پس از ولادت و زمانى که در گهواره بوده صریح آیه قرآن کریم است و در روایتى که بعد از این بیان مى‏شود، نبوت او را در هفت سالگى بیان می کند. و ممکن است مقصود این باشد که در هفت سالگى قیام به دعوت نموده ولى آثار و علائم نبوت قبلا در او ظاهر شده است.

حدیث شماره 9 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

صنعانى گوید: خدمت امام رضا (علیه السلام) بودم که پسر کودکش ابى جعفر (علیه السلام) را آوردند. آنگاه حضرت فرمودند: «این همان مولودى است که برای شیعیان ما، مولودى پر برکت تر از او متولد نشده است.»

حدیث شماره 8 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

حسن بن جهم گوید خدمت امام رضا (علیه السلام) نشسته بودم که پسر کودکش را طلبید و روى دامنش نشانید و به من فرمودند: «او را برهنه کن و پیراهنش را بکن.» من پیراهنش بیرون آوردم، به من فرمودند: «میان دو شانه اش را نگاه کن»، من نگاه کردم، دیدم در یک شانه ‏اش چیزى بود مانند مهر که در گوشت فرو رفته، به من فرمودند: «این را می بینى؟ پدرم مانند همین علامت را در همین جا داشت.»

حدیث شماره 7 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

ابن قیاماى واسطى گوید خدمت حضرت على بن موسى (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم ممکن است (در یک زمان) دو امام وجود داشته باشد؟ فرمودند: «نه، مگر اینکه یکى از آنها ساکت باشد» (مانند امام حسین (علیه السلام) که در زمان حیات امام حسن (علیه السلام) ساکت نشسته بود) عرض کردم اینک شما امام ساکتى همراه ندارید (تا جانشین و امام بعد از شما باشد) و در آن زمان هنوز ابوجعفر (علیه السلام) براى او متولد نشده بود. حضرت به من فرمودند: «به خدا سوگند که خدا از من فرزندى به وجود مى‏آورد که به وسیله او حق و اهل حق را ثابت کند و باطل و اهل باطل را از میان ببرد.» پس بعد از یک سال ابوجعفر (علیه السلام) متولد شد و ابن قیاما واقفى بود (و واقفیّه، طائفه‏ اى از شعیه ‏اند که بعد از امام موسى علیه السلام به امامى قائل نیستند).

حدیث شماره 6 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی


معمر بن خلاد گوید پس از ولادت ابى جعفر (علیه السلام) خدمت حضرت امام رضا (علیه السلام) موضوعى مذاکره شد. حضرت فرمودند: «شما چه احتیاجى به این مطلب دارید، این ابوجعفر است که من او را در جاى خود نشانده و در جایگاه خودم قرار داده ‏ام.»

حدیث شماره 5 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی


ابن ابى نصر گوید ابن نجاشى به من گفت: امام بعد از صاحب تو (امام رضا علیه السلام) کیست ؟ دوست دارم این را از او بپرسی تا بدانم. من خدمت امام رضا (علیه السلام) رسیدم و آن سخن را با او بازگفتم. حضرت فرمودند: «امام، پسر من است.» سپس فرمودند: «آیا کسى جرأت می کند در حالی که فرزندی ندارد بگوید پسر من.»

حدیث شماره 4 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

حسین بن بشار گوید ابن قیاما (واقفى مذهب) در نامه اى که به امام رضا (علیه السلام) نوشته می گوید: شما چگونه امامى هستید که فرزند ندارید؟!! حضرت رضا (علیه السلام) - مانند شخص خشمگین- به او پاسخ فرمودند: «تو از کجا می دانى که من فرزند نخواهم داشت؟! به خدا که شب و روز نگذرد جز اینکه خدا به من پسرى عنایت کند که به سبب او میان حق و باطل را فیصل دهد.»

حدیث شماره 3 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

محمد بن عیسى گوید خدمت حضرت ابى جعفر ثانى (امام جواد علیه السلام) رسیدم و درباره موضوعاتى با من مناظره کرد، سپس فرمودند: «اى اباعلى! شک و تردید از میان برفت. پدرم جز من (فرزندى) ندارد.» (اگر پدر من هم مانند امامان سابق پسران متعدد می داشت ممکن بود، نسبت به تعیین امام از میان آنها شکى پدید آید)

حدیث شماره 2 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

معمر بن خلاد گوید از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که مطلبى (راجع به امر امامت) بیان کردند و سپس فرمودند: «شما را به آن چه نیازی است؟ این ابو جعفر است که او را به جاى خود نشانیده ام و او را به جاى خویش قرار داده ام» سپس فرمودند:«ما خاندانى هستیم که خردسالانمان (همه چیز را) مو به مو از بزرگسالان ارث می برند.»

حدیث شماره 1 باب اشاره و نص بر امامت امام جواد علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

 

یحیى بن حبیب گوید کسى که نزد امام رضا (علیه السلام) نشسته بود، به من خبر داد که چون همه از مجلس برخاستند حضرت به آنها فرمود: «اباجعفر (امام محمد تقى علیه السلام) را ملاقات کنید و به او سلام دهید و با او تجدید عهد کنید.» چون آنها برخاستند، به من متوجه شد و فرمود: «خدا رحمت کند مفضل را که به کمتر از این هم قناعت می کرد.»

 

شرح:

از جمله‏ اى که حضرت در آخر روایت فرمود، ممکن است مقصود این باشد که مفضل در باره شناختن امام و تسلیم به او به عبارت و دستورى کمتر از این هم قناعت می نمود، یعنى مقصود را می فهمید و اطاعت می کرد و این جمله تعریض و ملامت است نسبت به بعضى از حضار آن مجلس که مقصود آن حضرت را نفهمیدند و هنوز مردد بودند.

حدیث شماره 15 باب اشاره و نص بر امامت امام رضا علیه السلام کتاب حجت اصول کافی

قسمت دوازدهم

على (بن موسى علیهماالسلام) فرمودند: «لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم‏. همانا اى برادرانم! خدا می داند که من مشتاق شادمانی شما هستم، خدایا! اگر تو می دانى که من صلاح ایشان را می خواهم و نسبت به آنها خوش رفتار و پیوندساز و مهربانم، در هر شب و روز مرا براى کارهاى ایشان یارى کن و جزاى خیرم بده و اگر قصد دیگرى دارم، تو هر پنهانى را می دانى، مرا چنان که سزاوارم جزا بده، اگر قصد بدى دارم جزاى بد و اگر قصد خیرى دارم جزاى خیرم ده. خدایا ایشان را اصلاح کن و کارهایشان را اصلاح کن، و شیطان را از ما و آنها دور کن، و آنها را بر اطاعتت یارى و به هدایتت موفق دار، همانا اى برادر! من خوشحالى شما را مشتاقم و به صلاح شما کوشایم، و خدا نسبت به آنچه می گویم مورد اعتماد است.» عباس گفت: من زبان تو را خوب می شناسم، براى بیل تو نزد ما گلى نیست (یعنى حناى تو نزد ما رنگى ندارد) و با این سخن از یک دیگر جدا شدند و صلّى اللَّه على محمد و آله.