رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه
رمز حیات

آیه امروز:

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ﴿۴۹ صاقات﴾
گوئی (از لطافت و سفیدی) همچون تخم شترمرغی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است).

رمز حیات

رمز حیات

طبقه بندی موضوعی

رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

السلام علیک یا اباصالح المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف

 

وقتی قلب کسی،
فاجعه نبودن امام زمان،رو فهمید؛
تصمیم میگیره،
یه قدمی برای بدست آوردنش،برداره.

راستی
برای بدست آوردنش،چکار میشه کرد؟

 

اللهم عجل لولیک الفرج

فایل صوتی

حدیث شماره 4 باب پیدایش جهان و اثبات پدید آورنده آن کتاب توحید اصول کافی

قسمت اول

 

عبدالله دیصانى از هشام پرسید: تو پروردگارى دارى؟ گفت: آرى. گفت: او قادر است؟ گفت: آرى قادر و هم قاهر است. گفت: مى تواند تمام جهان را در تخم مرغی بگنجاند بدون اینکه تخم مرغ بزرگتر یا جهان کوچکتر شود؟ هشام گفت: مهلتم بده، دیصانى گفت: یک سال به تو مهلت دادم و بیرون رفت. هشام سوار شد و خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و اجازه خواست و حضرت به او اجازه داد، هشام عرض کرد: یأبن رسول الله عبدالله دیصانى از من سؤالى کرده که در آن تکیه گاهى جز خدا و شما نباشد. امام فرمود: «چه سؤالى کرده؟» عرض کرد: چنین و چنان گفت. حضرت فرمود: اى هشام چند حس دارى؟» گفت: پنج حس. فرمود: «کدام یک کوچکتر است؟» گفت باصره (یعنى چشم). فرمود: «اندازه مرکز دید چشم تو چه قدر است‌؟» گفت: اندازه یک عدس یا کوچکتر از آن پس فرمود: «اى هشام! بنگر به پیش رو و بالاى سرت و به من بگو چه مى بینى» گفت: آسمان، زمین، خانه ها، کاخ ها، بیابان ها، کوه ها و نهرها را مى بینم. امام (علیه السلام) فرمود: «آن که توانست این دیدنی ها را در کاسه چشم تو که به اندازه یک عدس یا کوچکتر از آن جای دهد، می تواند جهان را در تخم مرغ درآورد بی آنکه جهان، کوچک و تخم مرغ، بزرگ شود.» آنگاه هشام به جانب حضرت خم شد و دست و سر و پایش بوسید و عرض کرد مرا بس است اى پسر پیغمبر و به منزلش بازگشت. فردای آن روز دیصانی نزد هشام آمد و گفت: ای هشام! من آمدم که به تو سلام دهم، نه آنکه از تو پاسخ خواهم. هشام گفت: اگر به درخواست پاسخ هم آمده ای، این پاسخ تو است (جواب حضرت را به او گفت.) دیصانى از نزد او خارج شد و به سمت خانه امام صادق علیه السلام آمد و اجازه خواست، حضرت به او اجازه داد، چون نشست گفت: اى جعفر بن محمد، مرا به معبودم راهنمائى فرما. امام صادق به او فرمود: «نامت چیست؟» دیصانى بیرون رفت و اسمش را نگفت. رفقایش به او گفتند چرا نامت را به حضرت نگفتى؟ جواب داد اگر مى گفتم نامم عبدالله (بنده خدا) است، مى گفت: آنکه تو بنده اش هستى کیست؟ آنها گفتند باز گرد و بگو تو را به معبودت راهنمایی کند و اسمت را نپرسد.

حدیث شماره 3 باب پیدایش جهان و اثبات پدید آورنده آن کتاب توحید اصول کافی

 

خادم امام رضا (علیه السلام) گوید: مردى از زنادقه خدمت امام آمد وقتى که جمعى حضورش بودند امام علیه السلام فرمود: «به من بگو اگر سخن حق، گفته شما باشد با اینکه چنان نیست مگر نه این است که ما و شما همانند و برابریم، آنچه نماز گزاردیم و روزه گرفتیم و زکات دادیم و ایمان آوردیم به ما زیانى نداد.» آن مرد خاموش بود، سپس امام علیه السلام فرمود: «و اگر سخن حق؛ گفته ما باشد. با اینکه همان است، مگر نه این است که شما هلاک شدید و ما نجات یافتیم؟» گفت خدایت رحمت کند، به من بفهمان که خدا چگونه و در کجاست، فرمود: «واى بر تو اى راه که رفته اى غلط است، او مکان را مکان قرار داد بدون اینکه براى او مکانى باشد و چگونگى را چگونگى قرار داد بدون اینکه براى خود او چگونگى باشد، پس خدا به چگونگى و مکان گرفتن شناخته نشود و با هیچ حسى، درک نشود و با چیزى سنجیده نگردد.»

آن مرد گفت: در صورتى که او به هیچ حسى ادراک نشود پس چیزى نیست، امام علیه السلام فرمود: «واى بر تو که چون حواست از ادراک او عاجز گشت منکر ربوبیتش شدى ولى ما چون حواسمان از ادارکش عاجز گشت، یقین کردیم او پروردگار ماست که بر خلاف همه چیزهاست» (ما دانستیم که تنها جسم و ماده است که به حس درک شود و آنچه که به حس درک شود مصنوع و حادث و محتاج است و خالق و صانع اشیاء محالست که مصنوع و حادث باشد ولى تو چون به این حقیقت پى نبردى در نقطه مقابل ما ایستادى.) آن مرد گفت: به من بگو خدا از چه زمانى بوده است، امام فرمود: «تو به من بگو چه زمانى بوده که او نبوده تا بگویم از چه زمانى بوده است.» آن مرد گفت: دلیل بر وجود او چیست امام فرمود: «من چون تن خود را نگریستم که نتوانم در طول و عرض آن زیاد و کم کنم و زیان و بدى ها را از او دور و خوبی ها را به او برسانم یقین کردم این ساختمان را سازنده اى است پس به وجودش اعتراف کردم، علاوه بر این که مى بینیم گردش فلک به قدرت اوست و پیدایش ابر و گردش بادها و جریان خورشید و ماه و ستارگان و نشانه هاى شگفت آور و آشکار دیگر را که دیدم، دانستم که این دستگاه را مهندس و مخترعى است.»

حدیث شماره 2 باب پیدایش جهان و اثبات پدید آورنده آن کتاب توحید اصول کافی

قسمت چهارم

 

شرح :
روز سوم آمد و گفت: باز هم سؤال دارم؟ امام فرمود: «هرچه خواهی بپرس.» گفت: دلیل بر پدید آمدن اجسام چیست؟ فرمود: «من هیچ چیز کوچک و بزرگ اجسام جهان را نمی بینم جز اینکه چون چیزی مانندش به آن پیوست شود، بزرگتر گردد و همین نابود شدن (چیز کوچک) و انتقال از حالت اوّل به حالت دوم است و اگر اجسام قدیم بود، نابود و از حالی به حالی منتقل نمی گشت؛ زیرا چیزی که زوال آن جایز است، وجود و عدم آن جایز خواهد بود و پس با بود شدنش بعد از نابودی در حدوث (پیدایش) وارد شود و با بودنش در ازل در عدم داخل گردد و هرگز صفت ازل و عدم و حدوث و قدم در یک چیز جمع نشود.»

عبد الکریم گفت: بر فرض در صورت جریان حالت کوچکی و بزرگی و زمان پیشین و پسین مطلب چنان باشد که فرمودید و بر پدید آمدن اجسام استدلال کردید، ولی اگر چیزها همگی به کوچکی خود باقی بمانند، از چه راه بر حدوث آنها استدلال می کنید؟ امام علیه السّلام فرمود: «ما درباره همین جهان موجود بحث می کنیم. اگر این جهان موجود را برداریم و جهان دیگری به جای آن گذاریم، دلیلی روشن تر پدید آمدن جز همین برداشتن جهان و گذاشتن جهان دیگری به جای آن نیست؛ ولی (باز هم) از همین راه که فرض کردی بر ما احتجاج کنی، جوابت می گویم. ما می گوییم: اگر همه چیز پیوسته به حال کوچکی باقی بماند در عالم ذهن جایز است که وقتی به هرچیز کوچکی، چیزی مانندش پیوست شود، بزرگتر گردد و جایز بودن این تغییر، آن را از قدم بیرون آورد و در حدوث وارد کند. ای عبد الکریم! دیگر سخنی نداری؟» عبد الکریم درماند و خوار شد.

وقتی سال آینده فرارسید، امام علیه السّلام در حرم مکّه او را دید. یکی از شیعیان به حضرت عرض کرد: راستی! ابن ابی العوجاء اسلام اختیار کرد؟ امام فرمود: «او نسبت به اسلام کوردل است، مسلمان نشود.» هنگامی که ابن ابی العوجاء چشمش به امام افتاد، گفت: ای سرور و مولای من! امام فرمود: «چرا این جا آمدی؟» گفت: برای عادت تن و روش مردم شهر و این که دیوانگی و سرتراشی و سنگ پرانی مردم را ببینم. امام علیه السّلام فرمود: «ای عبد الکریم! تو هنوز بر سرکشی و گمراهیت پابرجایی؟» خواست سخنی بگوید که امام فرمود: «در حج مجادله روا نیست» آن گاه عبای خود را از دستش کشید و فرمود: «اگر حقیقت چنان باشد که گویی-در صورتی که چنان نیست-ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما گوییم-که همین طور هم هست-ما رستگاریم و تو هلاک!» عبد الکریم رو به همراهان خود کرد و گفت: در دلم دردی احساس می کنم، مرا برگردانید. او را برگردانیدند و سپس جان سپرد و خدایش نیامرزد.

حدیث شماره 2 باب پیدایش جهان و اثبات پدید آورنده آن کتاب توحید اصول کافی

قسمت سوم

 

شرح:
از این احتجاج پیداست که ابن ابى العوجاء دهرى بوده و به خدا و معاد اعتقاد نداشته است راوى گوید روز دیگر ابن ابى العوجاء برگشت و در مجلس امام صادق علیه السلام خاموش نشست و دم نمى زد، امام فرمود: «گویا آمده اى که بعضى از مطالبى را که در میان داشتیم تعقیب کنى؟» گفت: همین را خواستم اى پسر پیغمبر! امام به او فرمود: «تعجب است از اینکه تو خدا را منکرى و به اینکه من پسر رسول خدایم گواهى دهى!» گفت عادت مرا باین جمله وادار مى کند؟ امام فرمود: «پس چرا سخن نگویى؟» عرض کرد: از جلال و هیبت شما است که در برابرتان زبانم به سخن نیاید من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثه کرده ام ولى مانند هیبتى که از شما به من دست دهد هرگز به من روى نداده است فرمود: «چنین باشد ولى من درِ پرسش به رویت باز مى کنم سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى یا غیر مصنوع (ساخته شده اى یا نساخته و خود رو پیدا شده اى)» عبدالکریم بن ابى العوجاء گفت ساخته نشده ام، امام فرمود: «براى من بیان کن که اگر ساخته شده بودى چگونه مى بودى؟» عبدالکریم مدتى دراز سر به گریبان شده پاسخ نمى داد و به چوبى که در مقابلش بود ور میرفت و میگفت: دراز، پهن؛ گود، کوتاه، متحرک، ساکن همه اینها صفت مخلوق است، امام فرمود: «اگر براى مصنوع صفتى جز اینها ندانى باید خودت را هم مصنوع بدانى زیرا در خود از این امور حادث شده مى یابى.» عبدالکریم گفت: از من چیزى پرسیدى که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسى بعد از تو هم نخواهد پرسید، امام فرمود «فرضاً در گذشته از تو نپرسیده اند از کجا مى دانى که در آینده نمى پرسند علاوه بر این که با این سخن گفتار خود را نقض کردى زیرا تو معتقدى که همه چیز از روز اول مساوى و برابر است پس چگونه چیزى را مقدم و چیزى را مأخر مى دارى؟ اى عبدالکریم توضیح بیشترى برایت دهم؛ بگو بدانم اگر تو کیسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گوید در این اشرفى هست و تو بگوئى نیست، او به تو بگوید اشرفى را براى من تعریف کن و تو اوصاف آن را ندانى، آیا تو مى توانى ندانسته بگوئى اشرفى در کیسه نیست؟» گفت: نه امام فرمود: «جهان هستى که درازا و پهنایش از کسیه جواهر بزرگتر است شاید در این جهان مصنوعى باشد زیرا تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص نمى دهى» عبدالکریم درماند ولى بعضى از رفقایش اسلام آورند و بعضى هم با او به کفر باقى ماندند.

حدیث شماره 2 باب پیدایش جهان و اثبات پدید آورنده آن کتاب توحید اصول کافی

قسمت دوم

 

ابن ابى العوجاء گوید من این سخن را از او غنیمت دانستم و گفتم: اگر مطلب چنان است که اینها مى گویند (و خدائى هست) چه مانعى دارد که بر مخلوقش آشکار شود و آنها را به پرستش خود خواند تا حتى دو نفر از مردم با هم اختلاف نکنند، چرا از آنها پنهان گشت و فرستادگانش را به سوى ایشان گسیل داشت؟ اگر خود بى واسطه این کار را مى کرد، راه ایمان مردم به او نزدیک تر مى شد. به من فرمود: «وای بر تو! چگونه بر تو پنهان گشته کسی که آثار قدرتش را در وجود خودت به تو نمایان کرده است؛ هستی پیدا کردنت بعد از هیچ بودنت، بزرگی ات بعد از کودکی، نیرومندیت بعد از ناتوانی و ناتوانیت پس از نیرومندی، بیماریت بعد از تندرستی و تندرستی ات پس از بیماری، خشنودی ات بعد از خشم و خشمت پس از خشنودی، اندوهت بعد از شادی و شادیت پس از اندوه، دوستیت بعد از دشمنی و دشمنیت پس از دوستی، تصمیمت بعد از درنگ و درنگت پس از تصمیم، شهوتت بعد از نخواستن و نخواستنت پس از شهوت، تمایلت بعد از هراس و هراست پس از تمایل، امیدت بعد از ناامیدی و ناامیدیت پس از امید، به یاد آمدنت آنچه را در ذهنت نبود و ناپیدا گشتن از ذهنت آنچه را نیک می دانی. به همین ترتیب، پشت سر هم قدرت خدا را که در وجودم بود و نمی توانستم انکاری کنم، برایم می شمرد تا اینکه یقین کردم در این مباحثه بر من چیره خواهد آمد.»

حدیث شماره 2 باب پیدایش جهان و اثبات پدید آورنده آن کتاب توحید اصول کافی

قسمت اول

مردى گوید: من و ابن ابى العوجاء و ابن مقفع در مسجدالحرام بودیم، ابن مقفع با دست اشاره به محل طواف اشاره کرد و گفت: این مردم را که مى بینى، کسی از آنها را شایسته نام انسانیت نمی دانم جز آن شیخ که آنجا نشسته است -امام صادق (علیه السّلام) بود- ولی دیگران فرومایگان و چهارپایانند. ابن ابی العوجاء گفت: چگونه این نام را فقط شایسته این شیخ می دانی؟ گفت: برای اینکه آنچه را نزد او دیدم (از دانش و کیاست) در آنها نیافتم. ابن ابی العوجاء گفت: باید گفته ات را درباره او بیازمایم. ابن مقفّع گفت: این کار را نکن که می ترسم عقیده ات را تباه سازد. گفت: منظور تو این نیست، بلکه می ترسی نظرت نسبت به مقام شامخی که برای او توصیف کردی، نزد من تضعیف شود. ابن مقفّع گفت: چون درباره من چنین گمان داری، برخیز و نزد او برو و تا می توانی خود را از لغزش نگه دار و مهار خود را از دست نده که تو را در بند کشد و راه فرار را بر تو ببندد. آنچه را می خواهی به او بگویی به طور کامل بررسی کن و پس از تشخیص سود و زیان گفتارت، آنچه به سود توست، نشانه بگذار (و آن را بازگو نما) راوی گوید:ابن ابى العوجاء برخاست و من و ابن مقفع نشسته بودیم، چون ابن ابى العوجاء برگشت، گفت: واى بر تو پسر مقفع (که مقام او را کوچک دانستى، به عقیده من) این مرد از جنس بشر نیست بلکه اگر دنیا روحى باشد که هرگاه بخواهد با کالبد مجسم شود  و یا بخواهد روحی صرف و نامرئی گردد، این مرد است. ابن مقفع گفت: چطور؟ گفت: نزد او نشستم چون دیگران رفتند و من تنها ماندم، بدون اینکه چیزی بپرسم فرمود: «اگر حقیقت چنان باشد که اینها مى گویند و همان طور هم هست (مقصودش مسلمین طواف کننده بود) آنها رستگارند و شما در هلاکت گرفتارید و اگر چنان باشد که شما می گویید در صورتی که چنان نیست، شما با آنها برابرید.» من گفتم: خدایت تو را مورد رحمت قرار دهد! مگر ما چه مى گوئیم و آنها چه مى گویند، گفته ما و آنها یکى است و فرمود: «چگونه گفتار تو با آنها یکى است؛ در صورتى که آنها معتقدند که معاد و پاداش و کیفرى دارند و معتقدند در آسمان معبودی هست و آسمان ها آباد است (و اهلی دارند)، در حالی که شما عقیده دارید آسمان ویران است و کسی در آن نیست.»

السلام علیک یا اباصالح المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف

 

بابی انت و امی... 
یعنی؛ توبرایم عزیزترینی! 

امامن، بودنت را، 
تنهایی وآوارگی ات را،فراموش میکنم!

چراباور نمیکنم؛ تو برایم عزیزترینی؟

واعظ:استاد شجاعی

 

اللهم عجل لولیک الفرج

فایل صوتی

حدیث شماره 1 باب پیدایش جهان و اثبات پدید آورنده آن کتاب توحید اصول کافی

قسمت دوم

 

امام فرمود: ای مرد! کسی که نمی داند، برهانی ندارد بر آن کس که می داند. ای برادر مصری! نادان را حجّتی نیست. از من بشنو و دریاب که ما هرگز درباره خدا شک نداریم. مگر خورشید و ماه و شب و روز را نمی بینی که به افق درآیند، مشتبه نشوند، بازگردند، ناچار و مجبورند و مسیری جز مدار خود ندارند. اگر توان رفتن دارند، پس چرا برمی گردند؟ و اگر ناچار نیستند، پس چرا شب، روز و روز، شب نمی گردد؟ ای برادر مصری! به خدا آنها برای همیشه ناچارند و آنکه ناچارشان کرده، از آنها فراتر و استوارتر و بزرگ تر است. زندیق گفت: راست گفتی.

سپس امام علیه السلام فرمود: اى برادر اهل مصر به راستى آنچه را به او گرویده اند و گمان مى کنید که دهر (طبیعت) است، اگر دهر مردم را می برد چرا آنها را بر نمى گرداند و اگر بر مى گرداند چرا نمى برد؟ اى برادر اهل مصر همه ناچارند. چرا آسمان افراشته و زمین نهاده شده چرا آسمان بر زمین نیفتد، چرا زمین بالاى طبقاتش سرازیر نمى گردد و آسمان نمى چسبد و کسانی که روى آن هستند بهم نمى چسبند و زندیق به دست امام علیه السلام ایمان آورد و گفت: خدا که پروردگار و مولاى زمین و آسمانست آنها را نگه داشته است. حمران (که در مجلس حاضر بود) گفت: فدایت، اگر زنادقه به دست تو مؤمن شوند، کفار هم به دست پدرت ایمان آوردند پس آن تازه مسلمان عرض کرد: مرا به شاگردى بپذیر، امام علیه السلام به هشام فرمود: او را نزد خود بدار و تعلیمش ده هشام که معلم ایمان اهل شام و مصر بود او را تعلیم داد تا پاک عقیده شد تا آنجا که امام علیه السّلام از او راضی و خشنود گشت.

حدیث شماره 1 باب پیدایش جهان و اثبات پدید آورنده آن کتاب توحید اصول کافی

قسمت اول

 

هشام حکم گوید: زندیقی (خدانشناسی) در مصر به سر می برد که سخنانی از امام صادق علیه السّلام به گوشش خورده بود، به مدینه آمد تا با آن حضرت به مناظره پردازد، ولی در آنجا حضرت را نیافت. به او گفتند: امام صادق علیه السّلام به مکه رفته است. او به آنجا آمد و ما همراه حضرت صادق علیه السّلام مشغول طواف بودیم که به ما رسید. نامش عبد الملک و کنیه اش ابو عبد الله بود. در حال طواف، شانه اش را به شانه امام صادق علیه السّلام زد. حضرت پرسید: نامت چیست؟ گفت: نام من عبد الملک (بنده سلطان) است. فرمود: کنیه ات چیست؟ گفت: کنیه ام ابو عبد الله (پدر بنده خدا) است. فرمود: این سلطانی که بنده او هستی، آیا از سلاطین زمین است یا آسمان؟ و نیز به من بگو که پسرت بنده خدای آسمان است یا بنده خدای زمین؟ اینک هر پاسخی بدهی، محکوم می شوی! (او خاموش ماند)، هشام گوید: به آن زندیق (خدانشناس) گفتم چرا پاسخش را نمی دهی؟ او از سخن من بدش آمد. امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی طواف را تمام کردم، نزد ما بیا. او پس از پایان طواف امام علیه السّلام آمد و روبه روی حضرت نشست و ما هم گرد حضرت حلقه زده بودیم.

امام به زندیق فرمود: قبول داری که زمین پایین و بالایی دارد؟ گفت: آری. فرمود: زیر زمین رفته اى؟ گفت: نه، فرمود: پس چه مى دانى که زیر زمین چیست؟ گفت: نمى دانم ولى گمان مى کنم زیر زمین چیزى نیست! امام فرمود: گمان درماندگى نسبت به چیزی است که به آن یقین نتوانى کرد. سپس فرمود: به آسمان رفته ای؟ گفت: نه. فرمود: می دانی در آن چیست؟ گفت: نه. فرمود: شگفتا از تو که نه به مشرق رسیدی و نه به مغرب، نه به زمین فروشدی و نه به آسمان فراز گرفتی و نه از آنجا عبور کردی تا بدانی پشت آسمان ها چیست و با این حال، انکار کردی آنچه را در آنها است (نظم و تدبیری که دلالت بر سازنده کاردان دارد) ؛ مگر خردمند چیزی را که نفهمیده، انکار می کند؟ ! زندیق گفت: تا حال کسی جز شما با من این گونه سخن نگفته است. امام فرمود: بنابراین تو در این موضوع شکّ داری که شاید باشد و شاید نباشد؟ گفت: شاید چنین باشد.

حدیث شماره 12 باب اخذ به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن کتاب فضل علم اصول کافی

 

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «سنت دو گونه است: سنت واجب که عمل به آن هدایت و ترکش گمراهى است، و سنت غیر واجب که عمل به آن فضیلت است و ترک آن گناه به شمار نمی آید.»

شرح:

توضیح دو معنى اخیرى که براى «سنت» در حدیث ششم گفته شد در اینجا مناسب است زیرا که سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گاهى امر به عمل واجب است و گاهى امر به عمل مستحب و همچنین عمل خود آن حضرت گاهى انجام عمل واجبى است و گاهى انجام عمل مستحب. کتاب فضل علم به پایان رسید و الحمدلله رب العالمین و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

حدیث شماره 11 باب اخذ به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن کتاب فضل علم اصول کافی

 

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «هر که از سنت تجاوز کند، باید به سنت برگردد.»

حدیث شماره 10 باب اخذ به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن کتاب فضل علم اصول کافی

 

امام باقر علیه السلام فرمود: «هر کسى را جوشش و آرامشی است، آنکه آرامشش به سوى سنت باشد هدایت یافته و آنکه آرامشش به سوى بدعت باشد گمراه گشته است.»

 

شرح :

هر کسى براى اخذ دین درست و روش عملى خویش ابتدا در تکاپو و تلاش و جوشش است به هر درى سرى می زند و از هر کسى چیزى مى شنود تا بالاخره روش ثابتى براى خود اخذ مى کند و دلش آرامش و سکون مى یابد، کسى که نتیجه تلاش و جوشش اخذ سنت و روش پیغمبر باشد و در آنجا آرامش دل یابد هدایت یافته است و آن که حاصل تکاپویش اتخاذ روش بدعت باشد گمراه است و ممکن است مراد به جوشش زمان جوانى و نشاط شباب و مراد به آرامش هنگام پیرى و فرتوتى باشد.

حدیث شماره 9 باب اخذ به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن کتاب فضل علم اصول کافی

 

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هیچ گفتارى جز با عمل ارزشی ندارد و هیچ گفتار و عملى جز با نیت ارزش ندارد هیچ گفتار و عمل و نیتى جز با موافقت با سنت ارزش ندارد.»

السلام علیک یا اباصالح المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف

بی خیال امام زمان شدن؛
در حقیقت، بی خیال آفتاب، شدنه!

در طول روز،
یه ساعتهایی بشین زیر نور این آفتاب،
و دلتو روشن کن...روشن روشن...

واعظ: استاد شجاعی

اللهم عجل لولیک الفرج

فایل صوتی

 

حدیث شماره 8 باب اخذ به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن کتاب فضل علم اصول کافی

 

ابان بن تغلب گوید: از امام باقر (علیه السلام) مسأله اى پرسیده شد و حضرت پاسخ فرمود. مرد پرسشگر گفت: فقها چنین نگویند. امام فرمودند: «واى بر تو! تو هرگز فقیهى دیده اى؟! فقیه راستین، زاهد در دنیا، مشتاق آخرت و چنگ زننده به سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است.»

حدیث شماره 7 باب اخذ به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن کتاب فضل علم اصول کافی

 

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: همانا بهترین اعمال نزد خدا، آن است که طبق سنّت عمل شود هرچند اندک باشد.

حدیث شماره 6 باب اخذ به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن کتاب فضل علم اصول کافی

 

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «کسی که با قرآن و سنت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت کند، کافر است.»

 

شرح:

کلمه «سنت» در معانى بسیارى به کار می رود مانند: 1- طریقه موافق دین در مقابل بدعت 2- مستحب مقابل واجب 3- حدیث و خبری که از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است 4- روش عملى پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم). و اینجا دو معنى اخیر مناسب است .

حدیث شماره 5 باب اخذ به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن کتاب فضل علم اصول کافی

 

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در منا خطبه ای خواند و فرمود: «اى مردم، آنچه از جانب من به شما رسید و موافق قرآن بود، پس آن گفته من است، و آنچه از طرف من به شما رسید و مخالف قرآن بود، آن گفته من نیست.»

حدیث شماره 4 باب اخذ به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن کتاب فضل علم اصول کافی

 

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «حدیثى که با قرآن موافقت نکند دروغی خوش نماست.»