رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه
رمز حیات

آیه امروز:

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ﴿۴۹ صاقات﴾
گوئی (از لطافت و سفیدی) همچون تخم شترمرغی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است).

رمز حیات

رمز حیات

طبقه بندی موضوعی

رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

۱۰۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصول کافی» ثبت شده است

 حدیث شماره ۴ باب عرش و کرسی کتاب توحید اصول کافی

 

زرارة گوید از حضرت صادق (علیه السلام) درباره سخن خداى عز و جل که می فرماید: «کرسى (تخت حکومت) او، آسمانها و زمین را در بر گرفته است. (۲۵۵ بقره)» پرسیدم که آیا آسمانها و زمین، کرسى را در بردارند یا کرسى، آسمانها و زمین را در بردارد؟ فرمودند: «بلکه کرسى آسمانها و زمین و عرش را در بردارد و کرسى همه چیز را در بردارد.»

حدیث شماره 2 باب عرش و کرسی کتاب توحید اصول کافی

قسمت دوم

 

ابوقرة گفت خدا خود فرموده است «و عرش پروردگارت را در آن روز هشت تن بر فرازشان حمل می کنند (۱۷ حاقه)» و باز فرموده است: «کسانى که عرش را حمل می کنند (7 غافر)» حضرت ابوالحسن امام رضا (علیه السلام) فرمود: «عرش که خدا نیست. عرش تعبیر از علم و توانایی است که همه چیز در آن است، سپس کار حمل را به غیر خود، که آفریده ای از آفریدگانش باشد، نسبت داده است؛ بدان جهت که از آفریده اش به سبب حمل عرشش عبادت خواسته است. حاملان عرش، حاملان علم خدایند و مخلوقى هستند که گرد عرش او تسبیح گویند و ا بعلم او کار کنند و فرشتگانى هستند که کردارهاى بندگانش را نویسند و از اهل زمین به سبب طواف گرد خانه اش عبادت خواسته است (پس از هر مخلوقى به نوعى خاص عبادت خواسته است) و خدا بر عرش تسلط دارد چنانچه فرمود: و عرش و آنها که حملش کنند و آنها که گردش باشند (همگى نسبت به خدا محمولند) و خدا حامل آنها و حافظ آنها و نگهدارنده آنهاست و بپادارنده هر جان و بالاى هر چیز و روی هر چیز است و نسبت به خدا کلمه محمول و اسفل به تنهائى بدون اینکه به کلمه دیگرى بچسبد نباید گفت تا لفظ و معنى خراب شود.» ابو قرّه گفت: پس آن روایت را دروغ می شمارید که می گوید: گفته شود وقتی خداوند خشم کند، فرشتگانی که عرش را حمل می کنند از سنگینی آن بر دوش خود، خشم او را دریابند و به سجده افتند و وقتی خشم خدا فروکش کند، دوش آنها سبک شود و به جایگاه خویش (حالت اولیه) برگردند، حضرت فرموند: «به من بگو از زمانیکه خدا شیطان را لعنت کرده و بر او خشمگین شده است تا امروز کى از او خشنود گشته است؟ طبق بیان تو که خدا همیشه بر شیطان و دوستان و پیروانش خشمگین است (پس باید از آن زمان تا حال حاملان عرش در سجود باشند، به علاوه) چگونه جرأت میکنى که پروردگارت را به دگرگون شدن از حالى به حالى نسبت دهى و بگوئى آنچه برای مخلوق رخ می دهد بر او هم رخ می دهد! او منزه است. متعالى است، پا بر جاست، با نابودشوندگان، از بین نرود و با دگرگون شدگان، دگرگون نشود و با عوض شوندگان، عوض نشود و هرچیز جز اوست، در دست او و زیر تدبیر اوست و همگی به او نیازمند و او از غیر خودش بی نیاز است.

حدیث شماره 2 باب عرش و کرسی کتاب توحید اصول کافی

قسمت اول

 

ابو قرة محدث بر حضرت امام رضا (علیه السلام) وارد شد و از مسائل حلال و حرام پرسید، سپس عرض کرد شما قبول دارید که خدا حمل شدنی است؟ حضرت فرمودند: «هر حمل شدنی، کاری بر او واقع شده که به دیگری نسبت دارد و نیازمند است و «محمول» اسمى است که در تعبیر، دلالت بر نقص دارد و «حامل» فاعل است و در تعبیر، دلالت بر مدح دارد و همچنین است سخن آنکه گوید: زبر، زیر، بالا، پائین، (که زبر و بالا دلالت بر مدح دارد و زیر و پائین دلالت بر نقص) و خداوند فرموده است: «خدا را نامهاى نیکوست، پس او را با آنها بخوانید (180 اعراف)» و در هیچ یک از کتب آسمانى خود نفرموده است که او محمول است، همانا او در خشکی و دریا بردارنده و نگه دار آسمان ها و زمین از افتادن است و جز خدا محمول است و هیچگاه از کسی که به خدا و عظمتش ایمان دارد شنیده نشده که در دعاى خود گوید «یا محمول».»

 

حدیث شماره 1 باب عرش و کرسی کتاب توحید اصول کافی

قسمت دوم

 

جاثلیق گفت به من خبر ده که خدا کجاست؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «او اینجاست و اینجا و بالا و پائین و محیط بر ما و همراه ما چنانکه فرماید «هیچگاه سه نفر با هم نجوی نمی‏کنند مگر اینکه خداوند چهارمین آنها است، و هیچگاه پنج نفر با هم نجوی نمی‏کنند مگر اینکه خداوند ششمین آنها است، و نه تعدادی کمتر و نه بیشتر از آن مگر اینکه او همراه آنها است هر جا که باشند. (7 مجادله)» بنابراین کرسى به آسمان ها و زمین و میان آنها و زیر خاک احاطه دارد و اگر با صدای بلند بگویی، او راز و پنهانت را می داند و همین است معنى قول خداى تعالى «کرسى (تخت حکومت) او، آسمان ها و زمین را در بر گرفته، و نگاهداری آن دو ( آسمان و زمین)، او را خسته نمی کند و او بلند مرتبه و بزرگ است. (255 بقره)» پس کسانی که عرش را حمل کنند دانشمندانى هستند که خدا علم خود را به آنها عطا فرموده و آنچه خدا در ملکوتش آفریده و به برگزیدگان و خلیلش ابراهیم (علیه السلام) نشان داده از این چهار نور بیرون نیست که فرموده است: «و این گونه، ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از اهل یقین باشد. (75 انعام)» وچگونه ممکن است حاملین عرش، خدا را حمل کنند با آنکه به سبب زندگى او دل هاى ایشان زنده گشته و به سبب نور او به معرفتش راهنمائى شده اند.»

 

شرح:

عرش در لغت به معنى سایبان و تخت است و در زبان اخبار گاهى به معنى فلک بزرگ محیط بر همه افلاک و گاهى به معنى آنچه غیر خداست از عقل و روح و جسم و گاهى به معنى علم خدا به طور کلى یا علمی که به رسل و ائمه می دهد به کار می رود که در این حدیث و حدیث بعد معنى اخیر مناسب است ولى سوال کننده گمان کرده است که عرش به معنى تخت است و خدا العیاذ بالله روى آن نشسته است و چون عرش را هشت نفر حمل کنند خدا هم حمل شده است پس او محمول خواهد بود.

حدیث شماره ۱باب عرش و کرسی کتاب توحید اصول کافی 

 قسمت اول

 

جاثلیق از امیرالمؤمنین (علیه السلام) پرسید به من بگو آیا خداى عز و جل عرش را حمل می کند یا عرش او را حمل مى نماید؟ حضرت فرمودند: «خداى عزوجل حامل عرش و آسمان ها و زمین و آنچه در آنها و میان آنهاست می باشد و این گفتار خود خداى عزوجل است «همانا خداوند، آسمان ها و زمین را نگاه می دارد تا نیفتند و اگر بیفتند بعد از او هیچ کس آن ها را نگاه نمی دارد، اوست بردبار آمرزنده (۴۱ فاطر)» جاثلیق گفت پس چگونه خدا فرماید «و عرش پروردگارت را در آن روز هشت تن برفرازشان حمل می کنند(۱۷ حاقه)» و شما گفتى خدا عرش و آسمانها و زمین را حمل کند. حضرت فرمودند: «همانا خداى تعالى عرش را از چهار نور آفرید؛ نور سرخى که هر سرخى از آن سرخى گرفت و نور سبزی که هر سبزى از آن سبزى یافت و نور زردی که هر زردى از آن زردى گرفت و نور سفیدی که هر سفیدى از آن سفید شد و آن دانشى است که خدا به حاملین عطا فرموده است و آن نوری است از عظمت او، پس خدا به سبب عظمت و نورش دلهاى مؤمنان را بینا کرده و به همان سبب نادانان با او دشمنى کرده و به همان سبب تمام مخلوق او که در آسمانها و زمین اند با اعمال مختلف و دینهاى همانند به سویش وسیله جویند بنابراین همگى محمول اند و خدا آنها را به سبب نور و عظمت و قدرتش حمل کند و آنها بر زیان و سود و مرگ و زندگى و برخاستن از گور خود توانائى ندارند، همه چیز محمول است و خداى تبارک و تعالى آسمان و زمین و آنچه را به آنها احاطه دارد از افتادن نگهدارد و خداست زندگى هر چیز و روشنى هر چیز، منزه است و برترى بزرگى دارد از آنچه به ناحق گویند.»

حدیث شماره 8 باب حرکت و انتقال کتاب توحید اصول کافی

 

ابن حجاج گوید از حضرت صادق (علیه السلام) درباره گفته خدای تعالى «او خداوندی است رحمان بر عرش استوا دارد (5 طه)» پرسیدم؛ حضرت فرمودند: «او در همه چیز استوا دارد (برابر است)، چیزى به او نزدیکتر از چیز دیگر نیست، هیچ دورى از او دور نیست و هیچ نزدیکى به او نزدیک نیست. او نسبت به همه چیز برابر است. (این مخلوقست که چون مکان معینى دارد بعضى از چیزها باو نزدیک و برخى از او دور می شود.)»

حدیث شماره 7 باب حرکت و انتقال کتاب توحید اصول کافی

 

از حضرت صادق (علیه السلام) درباره گفته خدای تعالى «او خداوندی است رحمن که بر عرش مسلط است. (5 طه)» پرسیدند؛ حضرت فرمودند: «نسبت به همه چیز برابر است و چیزی از چیز دیگر به او نزدیک تر نیست.»

حدیث شماره 6 باب حرکت و انتقال کتاب توحید اصول کافی

 

از حضرت صادق (علیه السلام) درباره گفته خدای تعالى «او خداوندی است رحمن که بر عرش مسلط است. (5 طه) » سوال شد، حضرت فرمودند: «او بر همه چیز مسلط است و چیزی از چیز دیگر به او نزدیک تر نیست.»

حدیث شماره 5 باب حرکت و انتقال کتاب توحید اصول کافی

 

امام صادق (علیه السلام) درباره فرمایش خداوند تعالی «هیچ گفتگوی محرمانه ای میان سه تن نباشد، جز این که خدا چهارمین آنهاست و نه میان پنج نفر جز این که او ششمین آنهاست. (7 مجادله)» فرمودند: «او یکتا و ذاتش یگانه است و از آفریدگانش جدا می باشد و این گونه خود را توصیف کرده اس. (که فرموده: چیزى مانند او نیست). او به همه چیز احاطه دارد (نه به طور احاطه ظریف بر مظروف بلکه) به طور زیر نظر داشتن و فراگرفتن و توانائى. هم وزن ذره و نه سبکتر و نه سنگین تر از آن، نه در آسمانها و نه در زمین از علم او پنهان نیست. از نظر احاطه و علم و نه از نظر ذات و حقیقت؛ زیرا اماکن به چهار حد (راست، چپ، جلو و عقب) محدود و مشتمل است، اگر از نظر ذات و حقیقت باشد لازم آید که در برگیرد.»

 

شرح :

چون از آیه شریفه استفاده می شود که هر چند نفری که با یکدیگر رازگوئى و در گوشى کنند خدا با آنها هست ممکن است کسى گمان کند که خدا هم مانند یکى از آنها در کنار ایشان نشسته است، از این جهت امام (علیه السلام) براى بیان حقیقت، وحدت و علم خداى متعال را توضیح می دهد و تشریح میف رماید که اولاً یکتائى خداوند مانند یکتائى مخلوق نیست چنانکه گوئیم یک انسان، یک قطره، یک ذره یک روح، یک عقل، زیرا تمام اینها و هر مخلوقى بدون استثنا مرکب از ماهیت و وجود است و خداى متعال صرف وجود و وجود بحث کاملى است که هیچگونه ترکیبى در ذات او مقصور نیست پس اگر در یک زمان سه نفر در مشرق و پنج نفر در مغرب مثلاً رازگوئى کنند او با هر دو دسته هست او یکتا وجودی است که بر سراسر جهان و اجزائش احاطه دارد یعنى تمام مخلوقش را زیر نظر دارد، از همه چیز آگاه است، چه رازگوئی هاى بندگانش باشد و چه غیر آن و بر همه قدرت دارد، احاطه او بر سراسر جهان چنان نیست که ذات او نعوذبالله مانند فلکى بزرگتر و وسیعتر از همه جهان باشد و جهان را در بر گرفته باشد.

حدیث شماره ۴ باب حرکت و انتقال کتاب توحید اصول کافی

محمد بن عیسى گوید به حضرت امام على النقى (علیه السلام) نوشتم ای آقای من، خداوند مرا قربانت گرداند؛ برای ما روایت کرده اند که: همانا خداوند در جای معینی از عرش قرار دارد و در نیمه آخر هرشب به آسمان دنیا فرود می آید و باز روایت کنند که خدا در شب عرفه فرود می آید و سپس به جای خود برمی گردد. یکى از دوستان شما در این باره گوید اگر خدا در موضع معینى باشد در ملاقات و مجاورت هوا قرار گیرد در صورتی که هوا جسم رقیقى است که به هر چیز به اندازه خودش احاطه کند، پس چگونه در این صورت هوا به خدا احاطه پیدا می کند؟ حضرت مرقوم فرمودند: «خدا خود آن را می داند و اوست که نیکوتر آن را اندازه گیری کند. بدان که او اگر در آسمان دنیا باشد، هم چنان در عرش است (در یک وقت معین علمش به هر دو ناحیه مساوی است) و علم و توانایی و سلطنت و احاطه اش بر همه چیز یکسان است.

شرح:
در این حدیث شریف امام دهم علیه السلام سؤال محمد بن عیسى را از ظاهر فاسدش برگردانیده و با متانت کاملى به طرز صحیح و معقولش جواب داده است زیرا پائین آمدن و به اندازه معینى در مجاورت هوا قرار گرفتن را که در سؤال مربوط به ذات خداوند متعال دانسته و او را جسم و صاحب مکان فرض کرده در مقام جواب حضرت، به نزول رحمت و اندازه گیرى خلقت برگردانیده و پاسخ داده است. یعنى سؤال از اندازه گیرى شدن خداست و جواب از اندازه گرفتن خدا، سپس توضیح بیشترى داده که مقصود از بودن او در عرش یا آسمان پائین، بودن علم و قدرت و تدبیر اوست گویا با رمز دقیق و کنایه لطیفى م یخواهد بفرماید شیعه ما را سزاوار نیست که فکر جسمیت خدا در مغزش آید و یا توهم اینکه خدا پائین می آید و در مجاورت هوا قرار می گیرد.

حدیث شماره 3 باب حرکت و انتقال کتاب توحید اصول کافی

 

عیسى بن یونس گوید ابن ابى العوجاء در ضمن بحث هایی که با امام صادق (علیه السلام) داشت به آن حضرت عرض کرد: شما نام خدا را بردید و به ناپیدایی حواله دادید، حضرت فرمودند: «واى بر تو! چگونه ناپیداست کسی که نزد آفریدگانش حاضر است و از رگ گردن (که باعث حیات است) به ایشان نزدیکتر است، سخنان شان را می شنود و خودشان را مى بیند و رازشان را مى داند.» ابن ابى العوجاء گفت مگر او در همه جاهست وقتى در آسمان است چگونه در زمین باشد و هنگامى که در زمین است چگونه در آسمان باشد؟ حضرت فرمودند: «تو (با این بیانت) مخلوقى را توصیف کردى که چون از مکانى برود، جائى او را فرا گیرد و جائى از او خالى شود و در جائی که آمد از جایی که بوده و آنچه پدید می آید، بی خبر باشد؛ ولى خداى عظیم الشأن و سلطان جزابخش، هیچ جا از او خالى نیست و هیچ جا او را فرا نگیرد و به هیج مکانى نزدیکتر از مکان دیگر نیست.»

حدیث شماره 2 باب حرکت و انتقال کتاب توحید اصول کافی

 

امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «اینکه گویم خدا قائم (برپا) است به این معنى نیست که او را از مکانش جدا سازم؛ و نیز او را به مکان معینى که در آن باشد محدود نسازم، و به حرکت اعضاء و جوارح محدود نسازم، و به تلفظ از شکاف دهن محدود نسازم، ولى چنان گویم که خداى تبارک و تعالى فرماید (کار او وقتى چیزى را اراده کند فقط این است که به او گوید): باش و وجود یابد بدون تردید در دل (تفکر). او صمد (بی نیاز) و یگانه است و به شریکى احتیاج ندارد که امور سلطنتش را یادآور شود و درهاى علمش را به رویش گشاید (بلکه خودش به تنهائى ایجاد کند و سپس نگهدارى نماید و چیزى را از یاد نبرد و علم کامل و محیطش دستخوش تغیر و نقصان نگردد)»

حدیث شماره 1 باب حرکت و انتقال کتاب توحید اصول کافی

 

جعفرى گوید، در خدمت حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) گفته شد: مردمى عقیده دارند خداى تبارک و تعالى به آسمان دنیا فرود آید. حضرت فرمودند: «خدا فرود نیاید و نیازى به فرود آمدن ندارد. دیدگاه او نسبت به نزدیک و دورر برابر است (همچنانکه آسمان بالا را مى بیند آسمان پائین را هم مى بیند) هیچ نزدیکی از او دور و هیچ دوری به او نزدیک نیست. او به چیزى نیاز ندارد بلکه نیاز همه به اوست و او عطا کننده است. شایسته پرستش جز خدای پیروزمند و سنجیده کار نیست. اما گفته وصف کنندگانى که گویند خداى تبارک و تعالى فرود آید (درست نیست) و این سخن کسى گوید که خدا را به کاهش و افزایش نسبت دهد (زیرا جسم محدود است و هر محدودى کم و زیاد مى شود) به علاوه هر متحرکى احتیاج به محرک یا وسیله حرکت دارد. کسی که این گمان ها را به خدا برد هلاک گردد. بپرهیزید از اینکه درباره صفات خدا در حد معینی توقف نمایید و او را به کاهش یا افزایش یا تحریک یا تحرک یا انتقال یا فرود آمدن یا برخاستن یا نشستن محدود کنید. خدا از توصیف واصفان و ستایش ستایندگان و توهم متوهمان والا و گرامى است بر خداى عزیز مهربانى که تو را هنگام ایستادن و گشتنت میان سجده کنان مى بیند توکل نما.»

حدیث شماره ۲ باب معنای کلمه صمد کتاب توحید اصول کافی

قسمت دوم

 

شرح:

درباره معنى کلمه «صمد» که صفت خداوند است و در سوره توحید آمده است دو دسته روایات وارد شده است: 1- همین دو روایتى که مرحوم کلینى در اینجا ذکر نمود که صمد را به معنى مورد توجه و نیاز تفسیر کرده یعنى خدا استغناء و بى نیازى کامل دارد و همه مخلوق به او نیازمندند و در حوائج خود او را مورد توجه قرار دهند. 2- روایاتی که «صمد» را به معنى توپر تفسیر کرده اند در مقابل مخلوق که تو خالى و میان تهى است. شارحین اصول کافى می گویند چنانکه معنى تو خالى بودن مخلوق این است که او ممکن است و محتاج و ذاتش کامل نیست و باطن و حقیقتش خالى و صفر است معنى توپر بودن خدا هم نقطه مقابل همین معانى است پس او واحب الوجود است غنى بالذاتست عدم و امکان و نقش را در او راه نفودى نیست. پس این معانى با معانى مورد توجه روایات دسته اول مخالفتى ندارند بلکه لازم و ملزوم یکدیگرند زیرا آنکه غنى بالذات و کامل از تمام جهات شد و در مقابل مخلوقى محتاج و تو خالى قرار گرفت قهراً این فقیر به آن غنى متوجه مى شود و به او نیاز مى برد.

مرحوم کلینى در اصول کافی می فرماید: «این است معنى صحیح در تأویل صمد نه آنچه مشبهه معتقد شده اند که تأویل صمد: توپرى است که میان خالی نیست؛ زیرا توپرى صفت جسم است و خداوندى که یادش با شکوه است از آن برتر است. او بزرگتر و والاتر از آن است از اینکه اوهام به وصفش رسد یا حقیقت عظمتش را دریابد و اگر تفسیر صمد به عنوان صفت خدای بزرگ و والا، توپر باشد، بر خلاف گفته خداى عزوجل است که فرموده: «چیزى مانند او نیست. (11 شوری)» زیرا توپرى صفت اجسامی است که توپرند و میان خالی نیستند، مانند سنگ، آهن و چیزهای دیگر توپر و بدون میان خالی. مقام خدا از این صفت، بسیار بلند است .اخباری که در این باره وارد شده است خود امام علیه السّلام داناتر به گفته خویش است و اینکه (در دو روایت مزبور) فرمودند: صمد به معنى سرور مورد نیاز است، معنایی درست و موافق گفته خدای عزّتمند و والا است که: «چیزی مانند او نیست. (11 شوری)» و در لغت، مصمود به معنى مقصود است.

....

خداى عزوجل سید صمدى است که تمام مخلوق از جن و انس در حوائج به او متوجه شوند و در گرفتاریها به او پناه برند و از او امید گشایش و دوام نعمت دارند که گرفتاری ها را از آنها بر دارد.»

بنابراین آنچه مرحوم کلینى فرمودند نسبت به کسانیکه از کلمه «صمد= توپر» معنى ظاهر لفظش اراده کنند و خدا را مانند سنگ و آهن العیاذبالله توپر بدانند همچنانکه آیات شریفه: یدالله فوق ایدیهم، و جاء ربک ان الله على العرش استوى را به معنى ظاهرش مى گیرند و براى خدا دست و شخص و جسم قائل مى شوند در صورتى که این کنایات و استعارات در لغت عرب و بلکه در هر لغتى فراوان است و ابلغ از تصریح شمرده شده است.

حدیث شماره ۲ باب معنای کلمه صمد کتاب توحید اصول کافی
قسمت اول

جابر گوید از امام باقر (علیه السلام) مطلبى از مطالب توحید پرسیدم، فرمودند: «همانا خداوندی که نام هایش که با آن ها خوانندش، فرخنده و مبارک است  و در فرازمندی ذاتش برتر است؛ یکتاست و در حال یکتایی خودش به یگانه دانستن خود بی همتا بود. سپس این توحید را میان آفریدگانش جاری ساخت؛ پس او یکتا، بی نیاز و پاک است. همه چیز او را بپرستند و به سوی او نیاز برند و علم او همه چیز را در بر گرفته است.»

 

حدیث شماره ۱ باب معنای کلمه صمد کتاب توحید اصول کافی

 

جعفرى گوید به امام جواد (علیه السلام) عرض کردم فدایت گردم، معنى صمد چیست؟ فرمودند: «آقائی که در هر کم و زیاد به او توجه شود.»

 

حدیث شماره 2 باب دیگری که از باب اول است، جز این که فرق میان معانی نام های خدا و نام های آفریدگان را افزون بر آن دارد کتاب توحید اصول کافی

 قسمت چهارم

 

امام رضا (علیه السلام) فرمودند: « ...اما باطن (نهان) بودن به معنای درون چیزها بودن نیست که به درون آنها رود، بلکه به این معناست که علم و نگه داری و تدبیرش به درون چیزها راه دارد؛ چنان که کسی گوید «ابطنته» یعنی خوب آگاه شدم و راز پنهانی او را فهمیدم و باطن (نهان) در میان ما کسى است که در چیزى نهان و پوشیده گشته، پس در اسم شریکم و معنى مختلف است.

و اما قاهر (چیره گر) بودن خدا به معنى رنج و زحمت و چاره جوئى و ملاطفت و نیرنگ نیست چنانکه بعضى از بندگان بر بعضى قهر کنند و مقهور قاهر شود و قاهر مقهور گردد، ولى قاهر (مسلط) بودن خداى تبارک و تعالى این است که تمام آفریدگانش را در برابر او که آفریدگار است لباس خوارى و زبونى پوشیده اند، از آنچه خدا نسبت به آنها اراده کند، َقدرت سرپیچى ندارند. به اندازه چشم به هم زدنى از حکومت او که گوید: «باش و مى باشد» خارج نشوند، قاهر در میان ما آن گونه است که بیان و وصف کردم، پس در اسم شریکیم و معنى مختلف است.

همچنین است تمام اسماء خدا، و اگر ما تمام آنها را بیان نکردیم برای آن که به اندازه ای که گفتیم برای پند گرفتن بسنده باشد. یاور من و تو در ره یافتگی و به دست آوردن توفیق، خداست.»

حدیث شماره 2 باب دیگری که از باب اول است، جز این که فرق میان معانی نام های خدا و نام های آفریدگان را افزون بر آن دارد کتاب توحید اصول کافی

 قسمت سوم

 

امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «... اما لطیف بودنش به معنى کمى و نازکى و خُردى نیست بلکه به معنى باریک بینی و نفوذ در اشیاء (علمش به همه جا احاطه دارد) و دیده نشدن اوست. چنانکه به مردى گوئى این امر از من لطیف شد و فلانى در کردار و گفتارش لطیف است، به او خبر مى دهى عقلت در آن درمانده و طلب آن از دست رفته و طورى عمیق و باریک گشته که اندیشه درکش نکند، همچنین لطیف بودن خداى تبارک و تعالى از این نظر است که به حد و وصف درک نشود، و لطافت ما به معنى خُردى و کمى است، پس در اسم شریک او شدیم و معنى مختلف گشت.

و اما خبیر (آگاه) کسى است که چیزى بر او پوشیده نیست و از دستش نرفته است. خبیر بودن خدا برای  آزمایش و عبرت گرفتن از چیزها نیست که اگر آزمایش و عبرت باشد بداند، و چون نباشد نداند زیرا کسى که چنین باشد نادان است و خدا همیشه نسبت به آفریدگانش آگاه است ولى آگاه از دیدگاه مردم کسی است که می خواهد اطلاعاتی از سطح نادانی دانش آموخته به دست آورد. پس در اسم شریک او شدیم و معنى مختلف شد.

اما ظاهر (نمایان) بودن خدا از آن نظر نیست که روى چیزها بر آمده و سوار گشته و بر آنها نشسته و بر فراز کنگره آن برآمده باشد، بلکه به واسطه غلبه و تسلط و قدرتش بر چیزهاست چنانچه مردى گوید «بر دشمنانم نمایان شدم و خدا مرا بر دشمنم نمایان ساخت» که این نمایان از پیروزی و غلبه خبر می دهد. همچنین است ظهور خدا بر چیزها، و معنى دیگر ظاهر بودنش این است که براى کسى که او را طلب کند ظاهر است (و براى خدا هم همه چیز ظاهر است) و چیزى بر او پوشیده نیست و اوست تدبیرگر هر چیز که آفریده است، پس چه ظاهرى از خداى تبارک و تعالى ظاهرتر و روشن تر است زیرا هر سو که توجه کنى ساخته او موجود است و حتی در وجود خودت از آثار او به قدر کفایت هست. ولی نمایان و آشکار بودن ما آن است که خود شخص آشکار و اندازه اش معین باشد، پس در اسم شریکیم و در معنى شریک نیستیم.

حدیث شماره 2 باب دیگری که از باب اول است، جز این که فرق میان معانی نام های خدا و نام های آفریدگان را افزون بر آن دارد کتاب توحید اصول کافی

 قسمت دوم

 

امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «... خدا هم که عالم نامیده مى شود به واسطه علم پدیدآمده ای نیست که چیزها را به آن بداند و بر نگهداری امر آینده اش و اندیشه در آنچه آفریند و تباه کند آنچه را از آفریدگانش نابود کرده، کمک بخواهد که اگر این علم نزدش حاضر نبود و از او غیبت کرده بود، نادان و ناتوان می شد؛ چنانکه دانشمندان مخلوق را مى بینیم براى علم پدید آمده آنها دانشمند (عالم) نامیده شوند، زیرا پیش از آن نادان بودند بسا باشد که همان علم از آنها دورى کند و به نادانى برگردند. و خدا را عالم نامند زیرا به چیزى نادان نیست، پس خالق و مخلوق در اسم عالم شریک شدند و معنى چنانکه دانستى مخلتف بود.

و باز پروردگار ما شنوا نامیده شد نه به این معنى که سوراخ گوشى دارد که با آن آواز را بشنود و با آن چیزى نبیند مانند سوارخ گوش ما که از آن مى شنویم ولى با آن نتوانیم دید، اما خدا خود خبر دهد که هیچ آوازى بر او پوشیده نیست و این بر طبق آنچه ما خود را شنوا می نامیم، نیست؛ پس او هم در اسم شنیدن با ما شریک است، ولى معنى مختلف است، همچنین دیدن او با سوراخ چشم نیست چنانکه ما با سوراخ چشم خود ببینیم و از آن استفاده دیگرى نکنیم ولى خدا بیناست و به هرچیز که بتوان نگاه کرد، نادان نیست؛ پس در اسم بینائى با ماست و معنى مختلف است.

او قائم (برپا) است ولى نه با این معنى که راست ایستاده و سنگینى روى ساق پا انداخته چنانچه چیزهاى دیگرى ایستند بلکه معنى آن این است که خدا حافظ و نگهدار است؛ چنانکه کسى گوید فلانى قائم به امر ماست و خدا بر هر جانى نسبت به آنچه انجام داده اند، قائم (نگدارنده) است؛ و نیز «قائم» در زبان مردم به معنای باقى است و معنى سرپرستى را هم می دهد، چنانکه به مردى گوئى به امر فرزندان فلانى قیام کن یعنى سرپرستی آنان را به عهده گیر، و قائم از ما کسى که روى ساق پا ایستاده، پس در اسم شریک او شدیم و در معنى شریک نگشتیم.

حدیث شماره 2 باب دیگری که از باب اول است، جز این که فرق میان معانی نام های خدا و نام های آفریدگان را افزون برآن دارد کتاب توحید اصول کافی

 قسمت اول

 

حضرت امام رضا (علیه السلام) به یکى از اصحاب خود فرمودند: «بدان خدایت خیر آموزد خداى تبارک و تعالى قدیم است و قدیم بودن، صفت اوست که خردمند را راهنمایی کند به اینکه چیزى پیش از او نبوده و در همیشگى بودنش شریک ندارد. پس با اعتراف عموم خردمندان معجزه بودن این صفت (یعنى قدیم بودنى که از درک آن عاجزند) براى ما روشن گشت که چیزى پیش از خدا نبوده و در دوامش (باقی بودنش) هم چیزی با او نیست و گفته آنکه معتقد است که پیش از او یا همراه او چیزى بوده باطل گشت زیرا اگر چیزى همیشه با او باشد خدا خالق او نخواهد بود چونکه او همیشه با خدا بوده پس چگونه خدا خالق کسى باشد که همیشه با او بوده و اگر چیزى پیش از او باشد او اول خواهد بود نه این و آن که اول است سزاور است که خالق دیگرى باشد. آنگاه خداى تبارک و تعالى خود را با نام هایی معرفی کرد که وقتی آفریدگان را پدید آورد و آنها را به اطاعت خواند و آزمایششان کرد، آفریدگان را دعوت نمود تا او را با آن نام ها بخوانند، پس خود را شنوا، بینا، توانا، قائم، گویا، آشکار، نهان، لطیف، آگاه، قوى، گرامی، حکیم، دانا و مانند اینها نامید و چون بدخواهان تکذیب کننده این اسماء را ملاحظه کردند و از طرفى از ما شنیده بودند که از خدا خبر مى دادیم که چیزى مانند او نیست و آفریده ای حالش چون او نباشد، گفتند: شما که عقیده دارید خدا مانند و نظیرى ندارد پس چگونه خود را در اسماء حسناى خدا او شریک قرار دادید و همه آن نامها را برای خود به کار گرفتید؟ این خود دلیل است که شما در تمام یا بعضى حالات مانند خدا هستید زیرا نامهاى خوب را براى خودتان هم جمع کردید. ما به آنها جواب گوئیم همانا خداى تبارک و تعالى بندگانش را به اسمائى از اسماء خویش با اختلاف معانى الزام نموده است؛ چنانکه یک اسم دو معنى مختلف دارد و دلیل آن، گفته خود مردم است که نزد آنها پذیرفته و مشهور است و خدا هم مخلوقش را به همان گفته خطاب کرده و به آنچه مى فهمند با آنها سخن گفته تا نسبت به آنچه ضایع کردند حجت بر آنها تمام باشد. گاهى به مردى گفته مى شود: سگ، خر، گاو، شکر، تلخ و شیر، تمام اینها بر خلاف حالت های مرد است، و این اسامى به معانى که براى آنها نهاده شده به کار نرفته است، زیرا انسان نه شیر است و نه سگ، این را خوب دریاب، خدایت مورد رحمتش قرار دهد.»