رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه
رمز حیات

آیه امروز:

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ ﴿۴۹ صاقات﴾
گوئی (از لطافت و سفیدی) همچون تخم شترمرغی هستند که (در زیر بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانی هرگز آن را لمس نکرده است).

رمز حیات

رمز حیات

طبقه بندی موضوعی

رمز حیات

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر اعوانه وانصاره والمستشهدین بین یدیه

حکمت 336 نهج البلاغه: مسئولیت وعده دادن
(اخلاقى، اجتماعى)

وَ قَالَ (علیه السلام): الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى یَعِدَ.
و درود خدا بر او، فرمود: کسى که از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است. (ولى پس از وعده دادن در گرو وعده خویش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمى شود.)

شرح حکمت:
قرآن مجید مى فرماید: «به عهد خود وفا کنید که از عهد (در قیامت) سؤال مى شود. ( 34 اسرا)» رسول خدا صلی الله علیه و آله مى فرمایند: «وعده به منزله بدهکارى است. واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند، واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند، واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند.» در حدیث دیگرى مى فرمایند: «که وعده اى مى دهد (وعده اش) مانند بدهکارى یا شدیدتر از آن است.»
امیرمؤمنان على علیه السلام مى فرمایند: «کسى که وعده اى به او داده ام و شب هنگام در بسترش بیدار است و لحظه شمارى مى کند که صبح شود و نزد من آید و حاجتش برآورده شود، ناراحتى و انتظار او هرگز از ناراحتى من شب هنگام در بسترم بیشتر نیست، چرا که انتظار مى کشم به سراغ او بروم و از دِین وعده او درآیم. مبادا مانعى سبب خلف وعده شود، زیرا خلف وعده از اخلاق انسان هاى باشخصیت وبزرگوار نیست.»
امام صادق علیه السلام م ی فرمایند: «()؛ وعده مؤمن به برادرش نوعى نذر است، هرچند کفاره ندارد و هرکس خلف وعده کند درواقع با خدا مخالفت کرده و خود را در معرض خشم او قرار داده و این همان چیزى است که قرآن مى فرماید: "اى کسانى که ایمان آورده اید چرا سخنى مى گویید که به آن عمل نمى کنید؟ این کار موجب خشم عظیم در پیشگاه خداست که سخنى بگویید و به آن عمل نکنید. (3 صف) "»

السلام علیک یا اباصالح المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف

واعظ: استاد رائفی پور

موضوع: اطاعت محض از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف

 

فایل صوتی

حکمت 335 نهج البلاغه: شریکان مال انسان
(اقتصادی)

وَ قَالَ (علیه السلام): لِکُلِّ امْرِئٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ ، الْوَارِثُ وَ الْحَوَادِثُ.
و درود خدا بر او، فرمود: هر کسی دو شریک در مال خود دارد: یکی وارث و دیگری حوادث.

شرح حکمت:
اشاره به اینکه افراد بخیل به چه مى اندیشند؟ آیا تصور مى کنند این اموال را با خود مى برند با اینکه از دو حال خارج نیست: یا به وسیله حوادث و پیش آمدهاى روزگار از قبیل ورشکست شدن در تجارت، ربوده شدن به وسیله سارقان، سیل و آتش سوزى و امثال آن بر باد مى رود و یا در صورت مصون ماندن از حوادث به دست وارث مى رسد. وارثى که غالبآ دلش به حال صاحب مال نسوخته و آن را تملک مى کند و از آن براى منافع خود و عیش و لذت بهره مى گیرد؛ بى آنکه به فکر صاحب اصلى مال باشد. بسیار دیده ایم افرادى را که اموالى از آنها به ارث رسیده و در میان آن ثلث یا موقوفاتى وجود دارد و وارثان اصرار دارند که با بهانه هایى حتى ثلث را تملک کرده و وقف را به نوعى باطل کنند و عین موقوفه را به تملک خود درآورند! افراد بخیل اگر در این امور درست بیندیشند به اشتباه بزرگ خود پى مى برند. آیا بهتر آن نیست که شریک دیگرى براى خود دست و پا کنند؟ شریکى که در مشکلات برزخ و قیامت به داد آنها مى رسد و به مضمون «آنچه نزد شماست فانى مى گردد و آنچه نزد خداست باقى مى ماند. (96 نحل)»، هرگز خللى در آن وارد نمى شود. آرى این شریک، همان نیازمندان و محرومانى هستند که انفاق بر آنها در قرآن مجید با تعبیر وام دادن به خدا بیان شده است: (مَّنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافآ کَثِیرَةً) همان وامى که حداقل ده برابر و حداکثر هفتصد برابر و بیشتر به آن سود داده خواهد شد.
شد این سخن به دو صورت دیگر نیز نقل شده: نخست: «به مال افراد بخیل بشارت ده که یا حوادث نابودکننده در انتظار آن است و یا وارث» ودیگر اینکه: «در مال تو (جز تو) دو شریک هست: حوادث نابودکننده و وارث، هرکار که سبب شود سهم تو کمتر از آن دو نباشد انجام ده (بخشى از اموالت را انفاق کن).»

حکمت 334 نهج البلاغه: یاد مرگ و آرزوها
(اخلاقى)

وَ قَالَ (علیه السلام): لَوْ رَأَى الْعَبْدُ الْأَجَلَ وَ مَصِیرَهُ ، لَأَبْغَضَ الْأَمَلَ وَ غُرُورَهُ.
و درود خدا بر او، فرمود: اگر بنده خدا، سرآمد زندگى (اجل) و عاقبت کار خود را مى دید، آرزوها و غرور ناشى از آن را دشمن مى شمرد.

شرح حکمت:
امام صادق علیه السلام در حدیث معروف مُفضّل، مى فرماید: «اى مفضل! در این امر اندیشه کن که خداوند مدت حیات انسان را بر انسان پوشیده داشت؛ چراکه اگر مقدار عمر خود را مى دید و کوتاه بود هرگز زندگى براى او گوارا نبود، زیرا هر زمان در انتظار مرگ بود و انتظار وقتى را مى کشید که مى دانست پایان عمر است و همچون کسى بود که اموالش بر باد رفته و یا نزدیک است بر باد برود، چنین کسى احساس فقر مى کرد و از فناى اموالش وحشت به او دست مى داد با اینکه وحشتى که بر انسان از فناى عمر دست مى دهد بیش از وحشتى است که از فناى مال دست مى دهد، زیرا کسى که مالش کم مى شود یا از بین مى رود امید دارد در آینده مال دیگرى به دست بیاورد؛ اما کسى که یقین به پایان عمر خود داشته باشد نومیدى مطلق بر او حاکم مى شود و هرگاه عمر طولانى داشته باشد و مطمئن به بقاى در دنیا گردد در لذات و گناهان فرو مى رود و چنین مى پندارد که فعلا به شهوترانى مى پردازم ودر اواخر عمر که از آن آگاهم به سراغ توبه مى روم (و به این دلیل خداوند مقدار عمر را بر انسان مخفى داشته است).»
ولى امیرالمؤمنین علیه السلام از زاویه دیگرى به این مسئله مى نگرد و مى فرماید: اگر هرکس باخبر بود ـ خواه عمر خود را طولانى مى دید یا کوتاه ـ و مشاهده مى کرد با سرعت به مقصد نهایى و پایان عمر نزدیک مى شود همین حرکت پرشتاب به سوى پایان عمر سبب مى شد که آرزوها و غرور ناشى از آن را دشمن بشمارد. به راستى عمر با شتاب مى گذرد؛ هنوز دوران کودکى تمام نشده جوانى فرا مى رسد، جوانى تمام نشده کهولت و سپس پیرى و فرسودگى است. بسیارند کسانى که به گذشته عمر خود مى نگرند و مى گویند چه با سرعت گذشت؛ چقدر کوتاه بود؛ چه اندازه در غفلت و غرور بودیم. البته مؤمنان راستین و آگاه گرچه از پایان عمر خود باخبر نیستند؛ ولى با توجه به احوال دیگران دائما آماده ترک دنیا هستند و به همین دلیل تلاش و کوشش بیشترى براى سراى آخرت و انجام کارهاى خیر دارند و هرگز گرفتار آرزوهاى دور و دراز و غرور و غفلت نمى شوند.

حکمت 333 نهج البلاغه: سیمای مومن
(علمى، اجتماعى)

وَ قَالَ (علیه السلام): فِی صِفَةِ الْمُؤْمِنِ الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ أَوْسَعُ شَیْ ءٍ صَدْراً وَ أَذَلُّ شَیْ ءٍ نَفْساً یَکْرَهُ الرِّفْعَةَ وَ یَشْنَأُ السُّمْعَةَ طَوِیلٌ غَمُّهُ بَعِیدٌ هَمُّهُ کَثِیرٌ صَمْتُهُ مَشْغُولٌ وَقْتُهُ شَکُورٌ صَبُورٌ مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ سَهْلُ الْخَلِیقَةِ لَیِّنُ الْعَرِیکَةِ نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ.

و درود خدا بر او، در توصیف مؤمن فرمود: شادى مؤمن در چهره او، و اندوه وى در دلش پنهان است، سینه اش از هر چیز گشاده تر (بردباریش در سختیها بى اندازه) و نفسش از هر چیز خوارتر (تواضعش بسیار) است، از برترى جویى بیزار و از ریاکارى متنفر است. اندوه او(برای خطاهایش وآتش دوزخ) طولانى و همّتش (در راه کسب رضای خدا) بلند است، سکوتش فراوان و وقت او با کار مشغول است (وقتش را هدر نمی دهد)، شکرگزار و صبور و همواره در فکر و اندیشه است، دست حاجت به سوى کسى دراز نمى کند. مومن اخلاقش آرام و برخوردش با دیگران همراه با نرمی است و دلش (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) از صخره سخت تر و (در پیشگاه خدا) از بَرده تسلیم تر است.

حکمت 332 نهج البلاغه: اهمیت وجود حاکم و حکومت
(سیاسى)

وَ قَالَ (علیه السلام): السُّلْطَانُ وَزَعَةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ.
و درود خدا بر او، فرمود: سلطان (عادل)، پاسدار الهى در روی زمین است.

شرح حکمت:
اشاره به اینکه وجود قوانین و دستورات الهى به تنهایى براى جلوگیرى از نافرمانى ها و گناهان و ظلم ظالمان و تجاوز متجاوزان کافى نیست، بلکه نیروى بازدارنده اى لازم است که افراد متخلف را از کار خود بازدارد و آن قدرت حاکم عادل است. در روایتی امام علی علیه السلام می فرمایند: «مردم باید امیر و سرپرستى داشته باشند خواه خوب باشد یا بد (زیرا اگر دسترسى به حاکم نیکوکار و عادل نباشد؛ وجود امیر فاجر از نبودن او و حاکمیت هرج و مرج بهتر است.) امیرى که در حکومتش، مؤمن به کار خویش بپردازد و کافر از مواهب مادى بهره مند شود.» البته معمول است که حتى حکومت هاى فاسد براى ادامه حکومت خویش ناچارند تا آنجا که مى شود امنیت را براى مردم فراهم کنند و تا حدى در رفاه مادى مردم بکوشند و از دیگر ظالمان جلوگیرى کنند، بنابراین وجودشان از عدمشان بهتر است.
منظور از سلطان در اینجا سلطان عادل است، زیرا امام علیه السلام تعبیر به (پاسدار الهى) کرده و انتساب او به خدا با ظالم و بیدادگر بودنش تناسبى ندارد. این احتمال نزدیکتر به نظر مى رسد. ازاین رو در حدیثى از رسول خدا صلی الله علیه و آله مى خوانیم: «سلطان سایه خداوند در زمین است.» در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «سلطان عادل و متواضع سایه خدا و نیزه (قدرت) او در زمین است.»
امام على علیه السلام نامه اى به لشکریان خود نوشت و در آن از آنچه به نفع یا زیان آنهاست خبر داد و فرمود: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) خدا همه شما را در حق، یکسان قرار داده است. سیاه و سرخ (و سفید) شما (همه در حقوق فردى و اجتماعى یکسانند) شما را نسبت به والى و والى را نسبت به شما به منزله فرزند و پدر و پدر و فرزند قرار داد. حق شما بر والى این است که درباره همگى انصاف دهد و تبعیض قائل نشود و در حفظ بیت المال شما بکوشد. هنگامى که با شما چنین کند بر همه شما واجب است او را اطاعت کنید در آنچه موافق حق است و یارى نمایید و از حکومت الهى دفاع کنید، زیرا شما پاسداران الهى در زمین هستید، بنابراین یاور او باشید و به دین او یارى کنید و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید که خدا مفسدان را دوست ندارد.»

حکمت 331 نهج البلاغه: غنیمت افراد باهوش
(عبادى، اعتقادى)

وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِیمَةَ الْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ الْعَجَزَةِ.
و درود خدا بر او، فرمود: خداوند سبحان طاعت خود را غنیمت زیرکان قرار داده هنگامى که افراد ناتوان (و هوسباز) کوتاهى مى کنند.

شرح حکمت:
امیرمؤمنان على علیه السلام پیش از واقعه صفین بر فراز منبر رفت و خطبه اى براى مردم خواند و آنان را دعوت به جهاد کرد و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و سپس فرمودند: «خدا شما را با دینش (دین اسلام) گرامى داشت و براى عبادت (ومعرفت) خود آفرید، بنابراین خود را آماده براى اداى این وظیفه کنید و وعده الهى را مسلم بشمرید و بدانید ریسمان هاى اسلام (که خیمه این آیین به آن وابسته است) محکم است و دستگیره هاى آنان استحکام دارد. سپس خداوند، اطاعت را بهره انسانها و موجب رضایت پروردگار و غنیمت هوشمندان قرار داده است، در برابر کوتاهى عاجزان و ناتوانها. من امور شما را اعم از سیاهپوست و سرخپوست (و سفیدپوست) بر عهده دارم و قوت و قدرتى جز به وسیله پروردگار نیست. (سپس دستور حرکت به سوى میدان نبرد با شامیان گردنکِش را به آنها داد.)»
از امام علی علیه السلام در چندین روایت از واژه "غنیمت هوشمندان" نقل شده است، از جمله مى فرمایند: « غنیمت هوشمندان بحثهاى مربوط به علم و دانش است.» نیز مى فرمایند: « اطاعت فرمان پروردگار غنیمت هوشمندان است.» دیگر اینکه مى فرمایند: «از دست رفتن ثروت، غنیمت هوشمندان و حسرت احمقان است.»
از جمله معانی غنیمت، هرگونه درآمد قابل ملاحظه اى است که از هر طریقى حاصل شود حتى گاه به مواهب معنوى نیز اطلاق مى شود. مثلاً در روایتى از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به ابوذر آمده است: «پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت بشمار: جوانیت راپیش از پیرى وسلامتى را قبل از بیمارى وبى نیازى را قبل از فقر و فراغت را پیش از گرفتارى ها و حیات را قبل از مرگ».

حکمت 330 نهج البلاغه: خدا را با نعمت هایش معصیت نکن
(اعتقادى)

وَ قَالَ (علیه السلام): أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلَّهِ أَلَّا تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِیهِ.
و درود خدا بر او، فرمود: کمترین حقى که خدا بر شما دارد این است که با استمداد از نعمتهایش او را معصیت نکنید.

شرح حکمت:
انسان هر گناهى که مى کند به یقین با استفاده از یکى از نعمتهاى الهى است؛ چشم، گوش، دست، پا، فکر، قدرت و مواهب دیگر همه نعمتهاى پروردگارند و انسان بدون استفاده از اینها نمى تواند کار خلافى انجام دهد، بنابراین مفهوم کلام این مى شود که انسان منصف نباید هیچ گناهى کند، زیرا هر گناهى مرتکب شود با استفاده از یکى از نعمتهاى خداست و این کار بسیار شرم آور است. در حدیث قدسى آمده است: «کسى که شکر نعمتهاى مرا به جا نیاورد و صبر بر بلا و آزمونهاى من نکند، پروردگارى غیر از من را جستجو کند و از میان زمین و آسمان من خارج شود.»
امام حسین علیه السلام در پاسخ کسى که گفت: من مرد گناهکارى هستم و نمى توانم ترک معصیت کنم مرا موعظه اى کن. فرمودند: «پنج چیز را انجام بده سپس هرچه مى خواهى گناه کن. (نخست آنکه) روزىِ خدا را مخور وهرچه مى خواهى گناه کن. (دوم) از ولایت خدا بیرون رو و هرچه مى خواهى گناه کن، (سوم) محلى را طلب کن که خدا تو را در آنجا نبیند و هر گناهى مى خواهى انجام ده، (چهارم) هنگامى که فرشته مرگ به سراغ تو مى آید تا قبض روحت کند او را از خود دور کن سپس هر گناهى مى خواهى انجام ده. (پنجم) هنگامى که مالک دوزخ تو را وارد آن مى کند مقاومت کن و داخل در آتش مشو وهر گناهى مى خواهى انجام ده.»

السلام علیک یا اباصالح المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف

واعظ: استاد #رائفی پور

○ موضوع: 【 برای امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) کارکنید】

فایل ویدوئی

حکمت ۳۲۹ نهج البلاغه: خطا نکردن، بهتر از عذرخواهی
(اخلاق اجتماعى)

وَ قَالَ (علیه السلام): الِاسْتِغْنَاءُ عَنِ الْعُذْرِ أَعَزُّ مِنَ الصِّدْقِ بِهِ.
و درود خدا بر او، فرمود: بى نیاز بودن از عذرخواهى، بهتر از عذر صادقانه و مقبول است. (اشاره به اینکه اگر خطایى نکنى که نیاز به عذرخواهى داشته باشى بهتر از ارتکاب خطاى توأم با عذر مقبول است.)

شرح حکمت:
امام على بن ابیطالب علیه السلام می فرمایند: «از چیزى که براى آن (باید) عذرخواهى خواهى کرد بپرهیز، زیرا انسان از کار خیر عذرخواهى نمى کند. (حتمآ کار بدى بوده است که از آن عذر مى خواهد.)»
امام حسین علیه السلام مى فرمایند: «از کارى که موجب می شود از آن عذرخواهى کنى بپرهیز، زیرا مؤمن نه کار بد مى کند و نه عذرخواهى، و منافق همیشه کار بد مى کند و از آن عذرخواهى مى نماید.»
انسان مؤمن آگاه نباید به سراغ کارى برود که او را براى عذرخواهى سرافکنده سازد. عذر نیز بر دو گونه است: عذر صادق و عذر کاذب. عذر صادق آن است که صدور خطا از انسان به سبب مشکلى از مشکلات عرفیه باشد که انسان را در تنگنا قرار داده و به سبب آن مرتکب خطایى شده است. عذر کاذب آن است که انسان بدون دلیل موجهى اقدام به کار خلافى مانند ظلم و ستم و غیبت و آزار و پیمان شکنى و بى وفایى و امثال آن کرده است. بدون شک چنین عذرى عزتى ندارد. اگر عزتى باشد در عذر صادقانه است؛ ولى با این حال اگر انسان کارى نکند که ناچار به عذرخواهى صادقانه باشد، عزیزتر وآبرومندتر است.

حکمت 328 نهج البلاغه: وظیفه ثروتمندان نسبت به فقرا
(اقتصادى، اجتماعى)

وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِیٌّ وَ اللَّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِکَ.

و درود خدا بر او، فرمود: خداوند سبحان قُوت (و نیازهاى) فقرا را در اموال اغنیا واجب و معین کرده است، از این رو هیچ فقیرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى (و ممانعت او از پرداخت حق فقیر) و خداى متعال (روز قیامت) دراین باره از آنها سؤال و بازخواست مى کند.

شرح حکمت:
بعضى از شارحان نهج البلاغه این کلام شریف را به مسئله زکات اشاره دانسته اند و تعبیر به «فرض» نیز مى تواند اشاره به همین معنا باشد.
امام صادق علیه السلام مى فرمایند: «زکات براى این تشریع شده است که اغنیا امتحان شوند و کمکى براى نیازمندان باشد و اگر مردم زکات اموال خود را بپردازند هیچ مسلمانى فقیر و نیازمند باقى نمى ماند و همگى به سبب عمل به این فریضه الهى بى نیاز خواهند شد و مردم، فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نشدند مگر به گناه اغنیا... هیچ مالى در صحرا و دریا از بین نمى رود مگر به سبب ترک زکات و هیچ صیدى در دریا و صحرا در چنگال صیاد گرفتار نمى شود مگر به سبب ترک تسبیح در آن روز.»

حکمت327 نهج البلاغه: پیروزی دروغین
(سیاسى، اخلاقى)

وَ قَالَ (علیه السلام): مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِهِ ، وَ الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ.
و درود خدا بر او، فرمود: کسى که با توسل به گناه پیروز شود پیروز نیست و کسى که با ستم غلبه کند (درواقع) مغلوب است.

شرح حکمت:
در حدیثى آمده است که دو نفر خدمت امام صادق علیه السلام رسیدند تا درباره اختلافى که در معامله اى داشتند با آن حضرت صحبت کنند و دستور بخواهند. هنگامى که امام علیه السلام سخنان آن دو را شنید به نصیحت آن دو پرداخت و فرمود: «بدانید هرکس که به وسیله ظلم پیروز شود به خیر و خوبى نخواهد رسید و بدانید آنچه را مظلوم از دین ظالم مى گیرد بیش از آن است که ظالم از مال مظلوم دریافت مى دارد. سپس فرمود: کسى که به مردم بدى کند اگر دیگران از همین روش استفاده کنند و به او بدى کنند نباید آن را بد بشمرد. بدانید انسان بذرى را که کاشته درو مى کند و هیچکس از نهال تلخ، ثمره شیرین نمى گیرد و از نهال شیرین میوه تلخ نمى چیند.»
در حدیثی پیغمبر اکرم صلی اله علیه و آله می فرمایند: «پنج [چهار] جمله در تورات آمده که سزاوار است با آب طلا نوشته شود (و پیوسته در برابر انسان باشد): اول اینکه بودن یک قطعه سنگ غصبى در خانه، گروگانِ خرابى آن است و آنکس که به وسیله ستم غلبه کند در واقع مغلوب است و کسى که با گناه پیروز شود هرگز به پیروزى نرسد و کمترین حق خدا بر تو این است که با استفاده از نعمتهایش به سراغ معصیتش نروى.»

حکمت 326 نهج البلاغه: هشدار به بزرگسالان
(معنوى)

وَ قَالَ (علیه السلام): الْعُمُرُ الَّذِی أَعْذَرَ اللَّهُ فِیهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً.
و درود خدا بر او، فرمود: مدت عمرى که خداوند در آن عذر فرزند آدم را (درباره خطاهایى که مرتکب شده) مى پذیرد، شصت سال است. (بعد از آن عذرى پذیرفته نیست.)

شرح حکمت:
انسان تا قبل از شصت سالگى، به مناسبت غلبه شهوت و پیروى از خواهش نفس و شور و شر جوانى، ممکن است عذر آدمى پذیرفته شود و چون از شصت سالگى بگذرد به سن پیرى رسیده است و شور و شر او کاستى مى پذیرد و دیگر عذرى براى نادانى او پذیرفته نیست.
امام باقر علیه السلام می فرمایند: «هنگامى که انسان به سن چهل سالگى مى رسد به او گفته مى شود کاملاً مراقب باش، زیرا بعد از این معذور نخواهى بود ... چهل ساله براى پرهیز از گناه سزاوارتر از بیست ساله نیست، زیرا کسى که (یعنی خداوند) هر دو را طلب مى کند یکى است (اعمال آنها را مى بیند) و خواب نیست.»
امام صادق علیه السلام می فرمایند: «انسان قبل از چهل سال در وسعت قرار دارد (خداوند کمتر بر او سخت مى گیرد) ولى هنگامى که به چهل سال رسید خداوند متعال به دو فرشته اى که مأمور او هستند وحى مى فرستد که من بنده ام را عمر کافى و طولانى دادم. از این به بعد بر او سخت بگیرید و شدت عمل به خرج دهید و دقیقآ مراقب اعمال او باشید و هر کار کم یا زیاد، کوچک یا بزرگى را انجام مى دهد در نامه اعمال او بنویسید.»
به هر روى از مجموع این روایات استفاده مى شود که انسان هنگامى که به چهل سالگى مى رسد باید بسیار مراقب اعمال خویش باشد و چون به شصت سالگى برسد بسیار بیشتر، زیرا هر لغزشى را در این سن و سال براى او مى نویسند و عذرى در پیشگاه خدا نخواهد داشت.

حکمت 325 نهج البلاغه: شهادت محمد بن ابی بکر
(سیاسى)

وَ قَالَ (علیه السلام): لَمَّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ :إِنَّ حُزْنَنَا عَلَیْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ ، إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِیضاً وَ نَقَصْنَا حَبِیباً.
هنگامی که خبر شهادت محمد بن ابى بکر به امام علیه السلام رسید، فرمودند: همانا اندوه ما بر شهادت او به اندازه خوشحالى ایشان (یعنى معاویه و یارانش) از قتلش مى باشد، زیرا آنها دشمنى از دشمنان خود را، کم کردند و ما دوستى محبوب از دوستانمان را از دست دادیم.

شرح حکمت:
معاویه بعد از جنگ صفین احساس نیرو و توان تازه اى کرد و به فکر تسخیر مصر که مرکز مهمى بود افتاد. در آن موقع محمد بن ابى بکر (فرزند خلیفه اول) از طرف امیرمؤمنان على علیه السلام در آنجا حکومت مى کرد. معاویه فرمان حکومت مصر را به نام عمرو عاص نوشت و او را با گروه عظیمى از سربازان به بهانه خونخواهى عثمان به مصر فرستاد. محمد بن ابى بکر به مقابله برخاست و یارانش ضربات سنگینى بر لشکر عمرو عاص وارد کردند؛ اما سرانجام شکست خوردند و از اطراف محمد پراکنده شدند. محمد چون خود را تنها دید مخفى شد؛ ولى شخص خونخوارى به نام معاویه بن خدیج از طرف عمرو عاص مأمور پیدا کردن او شد. هنگامى که او را پیدا کرد به طرز بسیار شقاوتمندانه اى او را شهید کرد و سرش را از تن جدا نمود و جسد او را به طرز فجیعى آتش زد. هنگامى که خبر شهادت او به امیرمؤمنان على علیه السلام رسید بسیار اندوهگین شد، زیرا محمد بن ابى بکر و مردى بسیار مخلص، شجاع و کارآمد و از جمله وفاداران جدى آن حضرت بود و به همین دلیل امام علیه السلام او را براى حکومت مصر که منطقه بسیار مهمى بود برگزید.
یکى از مأموران اطلاعاتى امیرمؤمنان على علیه السلام در شام خدمت امام علیه السلام آمد و گفت: هرگز جمعیتى را آنقدر خوشحال ندیدم که مردم شام را به هنگام آگاه شدن از شهادت محمد بن ابى بکر خوشحال دید. این مسئله به قدرى براى آنها مهم بود که از فراز منبر به اطلاع عموم رساندند. در اینجا بود که امام علیه السلام حکمت فوق را بیان فرمودند.

حکمت 324 نهج البلاغه: گناه پنهانی
(اعتقادى، اخلاقى، تربیتى)

وَ قَالَ (علیه السلام): اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ.
و درود خدا بر او، فرمود: از عصیان خداوند در خلوتگاهها بپرهیزید، همانا (آنکه) شاهد (اعمال است)، همان حاکم و دادرس است.

شرح حکمت:
قرآن مجید نیز درباره کسانى که شبانه جلسات خصوصى تشکیل مى دانند و بر ضد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توطئه مى کردند مى فرماید: «و هنگامى که در مجالس شبانه، سخنانى که خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آنها بود. (108 نساء)» نیز در جاى دیگر مى فرماید: «هیچگاه سه نفر با هم نجوا نمى کنند مگر اینکه خدا چهارمین آنهاست، و هیچگاه پنج نفر با هم نجوا نمى کنند مگر اینکه خدا ششمین آنهاست، و نه تعدادى کمتر و نه بیشتر از آن مگر اینکه او همراه آنهاست هرجا که باشند، سپس روز قیامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چراکه خدا به هرچیزى داناست. (7 مجادله)» در جاى دیگر در عبارتى کوتاه و پرمعنا مى فرماید: «(وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ)؛ او با شماست هرجا که باشید. (4 حدید)»
لقمان حکیم نیز به فرزندش چنین گفت: «پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (کار نیک یا بد) باشد، و در دلِ سنگى یا در (گوشه اى از) آسمانها و زمین قرار گیرد، خدا آن را (در قیامت براى حساب) مى آورد؛ خداوند دقیق و آگاه است!»
امام صادق علیه السلام به یکى از یارانش فرمود: «از خدا بترس آنگونه که گویى او را مى بینى (که شاهد و ناظر اعمال توست) و اگر تو او را نمى بینى او تو را مى بیند. اگر فکر کنى او تو را نمى بیند کافر شده اى (زیرا علم خدا را محدود شمرده اى) واگر مى دانى تو را مى بیند؛ ولى باز در مقام معصیت او برمى آیى، او را از کمترین بینندگان نسبت به خود قرار داده اى». زیرا از یک نگاه کننده عادى شرم دارى اما از خدا شرم نمى کنى که در خلوت گناه مى کنى.

السلام علیک یا اباصالح المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف

از دوری خدا تا به حال به غصه افتادی؟

از دوری پیغمبر تابه حال به غصه افتادی؟

از دوری امام زمان به غصه افتادی؟ به گریه افتادی؟ به دلتنگی افتادی؟؟؟......

فایل صوتی

دکتر محمد شجاعی

حدیث مهدوی

حکمت 323 نهج البلاغه: علل انحراف خوارج
(سیاسى، اعتقادى)

وَ قَالَ (علیه السلام): وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ یَوْمَ النَّهْرَوَانِ بُؤْساً لَکُمْ لَقَدْ ضَرَّکُمْ مَنْ غَرَّکُمْ فَقِیلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ الشَّیْطَانُ الْمُضِلُّ وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِیِّ وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِی وَ وَعَدَتْهُمُ الْإِظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ.

امام علیه السلام روز جنگ نهروان هنگامى که از کنار کشتگان خوارج مى گذشت فرمود: بدا به حال شما. به یقین کسى که شما را فریب داد به شما ضرر زد. به امام علیه السلام عرض کردند: اى امیرمؤمنان! چه کسى آنها را فریب داد؟ امام علیه السلام فرمود: شیطان گمراه کننده و نفسی که به بدی فرمان می دهد. آنها را به وسیله آرزوها فریفتند، راه گناه را بر آنان گشودند، نوید پیروزى به آنها دادند و درنتیجه آنان را به سرعت به جهنم فرستادند.

شرح حکمت:
انسان دو دشمن فریبکار دارد: یکى از برون و دیگرى از درون. شیطان از برون و نفس اماره از درون و مى دانیم نفوذ شیطان در صورتى است که نفس اماره بر انسان مسلط باشد. همانگونه که قرآن مجید مى فرماید: « هنگامی که قرآن می‏خوانی از شر شیطان رانده شده، به خدا پناه بر. چراکه او، بر کسانى که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکل مى کنند، تسلطى ندارد. تسلط او تنها بر کسانى است که او (شیطان) را به سرپرستى خود برگزیده اند، و آنها که به او (خدا) شرک مى ورزند (و به فرمان شیطان گردن مى نهند.) (98-100 نحل)»

حکمت 322 نهج البلاغه: ضرورت تقویت روحیّه مردم پس از جنگ
(سیاسى، اجتماعى)

وَ رُوِیَ أَنَّهُ (علیه السلام) لَمَّا وَرَدَ الْکُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّینَ مَرَّ بِالشِّبَامِیِّینَ فَسَمِعَ بُکَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّینَ وَ خَرَجَ إِلَیْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِیلَ الشِّبَامِیِّ وَ کَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ ، فَقَالَ (علیه السلام): لَهُ أَ تَغْلِبُکُمْ نِسَاؤُکُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ أَ لَا تَنْهَوْنَهُنَّ عَنْ هَذَا الرَّنِینِ، وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ یَمْشِی مَعَهُ وَ هُوَ (علیه السلام) رَاکِبٌ، فَقَالَ (علیه السلام): ارْجِعْ فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِی فِتْنَةٌ لِلْوَالِی وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.

و روایت شده است که آن حضرت در موقع برگشت از صفین، از قبیله شبامیین می گذشت و گریه زنان را بر کشته شدگان صفین شنید؛ در این حال، حرب بن شرحبیل شبامى، که از بزرگان قوم خود بود، به سوى حضرت آمد. امام به او فرمود: چنانکه مى شنوم زنان شما بر شما چیره شده اند. چرا آنان را از ناله و زارى نهى نمى کنید؟ (باید جلوگیرى کنید که زارى ایشان در چنین موقعى سبب ترس مردان و بازداشتن ایشان از جنگ است.)
حرب پیاده و امام سوار بر اسب مى رفتند، امام به او فرمود باز گرد، که پیاده رفتن فردی چون تو پشت سر من، موجب انحراف زمامدار و خواری مؤمن است. (اینگونه کارها، هم به زیان شخصیت هاى صاحب مقام تمام مى شود هم به زیان توده هاى مردم. گروه اول گرفتار غرور مى شوند؛ غرورى که سرچشمه هرگونه مفسده اى است و گروه دوم گرفتار خودکم بینى و عقده حقارت مى گردند، بنابراین چنین حرکتهاى غیر عاقلانه اى براى هر دو طرف زیانبار است.)

حکمت 321 نهج البلاغه: ابتدا مشورت سپس تصمیم گیرى
(سیاسى، اجتماعى)

وَ قَالَ (علیه السلام): لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْ ءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ لَکَ أَنْ تُشِیرَ عَلَیَّ وَ أَرَى فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنِی.
و (درود خدا بر او،) به عبدالله بن عباس درباره نظری که (که به عنوان مشاور به امام) داده بود و آن حضرت با آن نظر موافق نبود، فرمود: آنچه وظیفه توست این است که نظر و فکرت را (در کارها) به من بگویى، من هم مى اندیشم و تصمیم نهایی را می گیرم، پس اگر من چیزى را گفتم که بر خلاف نظر تو است، تو از راى و نظر من پیروى کن و فرمان ببر.

شرح حکمت:
نقل است که این سخن را امام علیه السلام زمانى بیان فرمود که ابن عباس و تعدادی دیگر پیشنهاد کردند فرماندارى بصره را به طلحه و فرماندارى کوفه را به زبیر دهد و معاویه را در فرماندارى شام ابقا کند تا آرامشى در دلها پیدا شود و بیعت مردم کامل گردد و خلافت تثبیت شود. امیرمؤمنان علیه السلام به ابن عباس فرمود: «من حاضر نیستم دینم را به سبب دنیاى دیگرى فاسد کنم. تو مى توانى نظر مشورتى خود را به من بدهى...»
اینها همه نشان مى دهد که سیاستمداران ساده اندیش که معاویه و طلحه و زبیر را نشناخته بودند همگى اصرار داشتند على علیه السلام آنها را در پست خود ابقا کند و یا پست مهمى به آنها ببخشد و بعدآ آنها را در موقع مناسب عزل کند. غافل از اینکه آنها کسانى بودند که اگر از سوى امام علیه السلام تثبیت مى شدند تکان دادن آنها امکانپذیر نبود و چه بسا بر تجزیه کشور اسلام تصمیم مى گرفتند وهرکدام بخشى را به خود اختصاص مى دادند. اضافه بر این، امام علیه السلام حاضر نیست براى رسیدن به اهداف سیاسى مرتکب گناه و عصیان شود و افراد فاسد ومفسد را ـ هرچند براى مدت کوتاهى ـ بر مسلمانان مسلط کند و از این گذشته امام علیه السلام به عثمان توصیه مى کرد که عمّال فاسد را برکنار کند چگونه ممکن است خودش آنها را در مقامشان تثبیت نماید؟ پاسخ مردم را دراین باره چه بدهد؟ بنابراین بسیار ساده اندیشى است که امام علیه السلام به پیشنهاد امثال ابن عباس و مغیره عمل کند و مطمئن باشد بعدها مى تواند دست آنها را از بلاد اسلام و ولایت بر مسلمین قطع نماید.

حکمت 320 نهج البلاغه: پرسیدن برا فهمیدن نه آزردن
(علمی)

وَ قَالَ (علیه السلام): لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیهٌ بِالْعَالِمِ وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبِیهٌ بِالْجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ.
و (درود خدا بر او،) در جواب شخصى که مسئله پیچیده اى را سؤال کرد، فرمود: براى فهمیدن بپرس، نه براى به زحمت انداختن (طرف مقابل)، چرا که نادان یاد گیرنده شبیه به عالم است و عالم بى انصاف شبیه به نادان بهانه جو است.

شرح حکمت:
در بحار الاوار نقل شده امیرمؤمنان على علیه السلام در مسجد جامع کوفه بود، مردى شامى برخاست و سؤالاتى از آن حضرت کرد (وچون قرائن نشان مى داد هدفش رسیدن به حق نیست بلکه منظورش امتحان وبهانه جویى است) امام علیه السلام فرمود: براى درک حقایق سؤال کن نه براى بهانه جویى و به زحمت افکندن. در اینجا چشمهاى مردم به سوى این صحنه متوجه شد. آن مرد شامى عرض کرد: به من خبر ده اولین چیزى که خدا آفرید چه بود؟ فرمود: اولین مخلوق خدا نور بود. آنگاه سؤالاتى درباره آفرینش کوهها ونامیده شدن مکه به «ام القرى» و طول ماه و خورشید و جزر و مد و اسم واقعى ابلیس در آسمانها و چگونگى نامیده شدن آدم به آدم و دو برابر بودن ارث مرد نسبت به زن و مقدار عمر حضرت آدم و اولین کسى که شعرى سرود وسؤالات زیاد دیگرى از این قبیل پرسید که مرحوم علامه مجلسى آن را در حدود هشت صفحه ذکر کرده است.
وظیفه شاگرد در برابر استاد:
در حدیثی امیرمؤمنان علیه السلام مى فرمایند: «حق عالم آن است که زیاد از او سؤال نکنى... و در محضر او گفتار این و آن را بر ضد او نقل ننمایى و از طول مصاحبت با او اظهار ناراحتى نکنى، زیرا مَثَل عالم مَثَل درخت نخل است که باید انتظار بکشى کى از آن میوه اى فرو مى ریزد.» در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «هنگامى که نزد عالم مى نشینى بیش از آنچه مایل هستى بگویى سکوت کن و از او بشنو و خوب گوش فرا دادن را بیاموز همانگونه که خوب سخن گفتن را مى آموزى و هرگز کلام او را قطع مکن.» از نکاتى که از داستان موسى و خضر علیهما السلام در قرآن مجید استفاده مى شود نیز این است که در برابر عالم نباید عجله و بى تابى نشان داد، بلکه باید صبر کرد تا حقیقت را بیان کند.